۱۳۹۴ آبان ۲۶, سه‌شنبه

علفیات

انگاره‌خوانیِ خاطل


«یارانِ ما به سبزک گرم شوند؛ آن مردم را چنان کند که هیچ فهم نکند، دنگ باشد» - مقالاتِ شمس



علفیات / قطعه‌ی 21: اشادت
جوانی بی‌از جوانی، پیری بی‌از پیری: بی‌داریِ خواب، چلیپِ پوست؛ خط بی‌از خط، دال بی‌از دال: خوابِ بی‌داری، پوستِ چلیپا.
آشنایی بی‌از آشنایی؛ دوری بی‌از دوری: رنگِ موسیقی، پردیسِ فلسفه؛ شدن بی‌از شدن، بودن بی‌از بودن: هستیِ مرگ، چاشت‌گاهِ وفا.

علفیات / قطعه‌ی 74: خطرات
بنا به مطالعاتِ میدانی که در سطحِ خوش‌برازشی از تلویحِ نوئتیک به اجرا رسیده‌اند در هنگامِ تدخینِ سبز در انسان سه شُشِ نو زاده می‌شود که توانا اند به خواستن به اشتیاق و به از ریخت انداختنِ منطقِ زیستیِ تنفس و صدا...  هر یک از این شش‌ها سه زبان دارد و می‌تواند رنگ‌ها را وزن کند بررسیِ این شش‌ها نشان داده که حتا ابتدایی‌ترین بافت‌های زیستی در انسان وقتی که به بخارِ علف می‌سایند قادر اند حس‌گرهایی بسازند که عاطفه دارند و هوا و بو و غلظتِ شارها را در داستانی به روایتِ دیگری‌های بدن دراماتیزه می‌کنند.

علفیات / ضمیمه: نقل
واجبِ غیرکفایی است که بیش از نیمی از زمانِ علفی صرفِ پرداختن به موسیقی شود. - ر.م.خ/مَفاتیح‌الصُمات، جلد سوم، ص 41

علفیات / قطعه‌ی 11: فحص
تنها راهِ رستگاری از مفهوم، ادبی‌ رفتار کردن با آن است. اصالتِ روایت، اصالتِ برخوردِ روایی با زنده‌گی. رواداشتنِ زمان، واپاشیِ معنا و ارزش در جریانِ بی‌هدفِ نگاه، و امیدواریِ شادمانه به پایان. جایی که بتوان سوژه‌گیِ ابژگی‌مان را فهم کرد. در-یافتِ این ایده‌ی رمانتیک و اساساً سعادت‌بخش در وقتِ علفی، نیازمندِ ول‌خرجیِ ایثارگرایانه‌ی نیرو در سطحِ بالایی از دانایی ست.

علفیات / قطعه‌ی 12: قَلَق
و تنها راهِ رهایی از روان‌پریشی، زیستن‌ در/برای ناخودآگاهیِ دیگران است.

علفیات / قطعه‌ی 69: عذاب
و من از شما هم‌زاد را گرفتم. تا در تنهاییِ گذرناپذیرِ زنده‌گی دست‌ها بیفشانید. تا خود را دوست بدارید، عشق بورزید، فرزند آورید، پیر شوید... تا در دامِ احتضار شما را با هم‌زاد روبه‌رو گردانم، و دریابید که هیچ نبوده اید مگر حیاتی سوخته در تمنای نافرجامِ وصالِ سایه.

علفیات / قطعه‌ی 38: طُمُر
این رسمِ مألوفِ جامعه‌ی افسرده-شیدا، این که زنده‌گی یادآوری است و دیگر هیچ، کفرگوییِ عامیانه و بابِ روزی است خاصِ جانِ زیبای خودفریب/ارضای انسانِ تنبل/طنبلِ امروز. یاد چیزی نیست جز تحمیلِ منطقِ میلِ منجمد، به رسوب‌هایی از تجربه که زیرِ چشم‌داشتِ منِ واقع‌مند، به انقیادِ دل‌خواسته‌های زمانِ حاضر درآمده‌اند. تنها کردارِ یادآورانه‌ی اصیل، کرداری ست تماماً افلاطونی یوتوپیایی و نه نوستالژیایی که در آن خاست‌گاهِ سازمایه‌های یاد نه گذشته‌، که آینده/حالِ حال/آینده است: یادآوری هم‌چون ازهم‌دریدنِ پیکره‌ی زمان، شکستنِ آینه‌ی آگاهی و بندبندکردنِ پاره‌هایی که با بازگشت به آن‌ها خود را یک‌پارچه می‌سازیم: رفعِ خطیت در گشودارِ حیاتی هم‌جوار با ایده‌هایی که آینده‌گی دارند.

علفیات /  ضمیمه: نقل
مهربونیِ علفِ اینه که جای-گاهی رو بهِت قرض میده که میتونی تووش {بخوای} بیشتر از اون زمانی که زنده‌گیِ روزمره برات ممکن/مطلوب می‌کنه، زندگی کنی. ت.غ/ از زیبایی‌های یک ماهلو بر تابوت، 1344، ص 82

علفیات /قطعه‌ی 96: حلط
و شما که همه‌دشمن‌پندار می‌شوید و زردرنگ وقتِ علف، بدانید که بهشت‌تان همین جهنمِ زمین است و دلقکانی که ملال و بی‌هوده‌گی را به نمایشِ خنده و رحم بر شما می‌بارند. قَسم که روزی خواهد آمد که هر آن چه نیکی می‌نامید بر شما چون آفتابی سیاه پدیدار شود، زهره‌تان بشکافد، دخن شوید و تا چهار زنده‌گی شبانه‌ آمرزش بخواهید.
  
علفیات / قطعه‌ی 6: طفْس
رایحه‌ی یک هم‌آغوشیِ سزیده، بافتی ست بویانه از فضای ارتباطیِ علفی: مرطوب، معطر، گس، شاد؛ زمان‌مندی‌اش: آینده‌-بویی جاودانه، شاد از ‌فردا؛ مکان‌مندی‌اش: جایابیِ کامِ من در فضایی که در آن انکسارِ بدن در اراده به کام‌بخشی به دیگری، من را نا-هست می‌کند.

علفیات / قطعه‌ی 59: حسیس 
و چون به علف برمی‌شوید، از حس و اندیشه، از زنده‌گی و مرگ، چنان که سبز می‌شوند، مایه برگیرید برای ساعتِ عادی. فرزانه‌گی از شما چنین می‌خواهد: برشونده‌ی گه‌گاه، بازی‌گرِ هماره، شکارنده بر باد-گیر، یادآورنده، نا-آشنا و آرام.


۷ نظر:

  1. What is it? Jettison, so painfully beautiful
    where can i find the lyrics?

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. Isn't it?
      Couldn't find the lyrics anywhere, they'be staying dormant for a long time; enough to sing along:
      Losing time, Losing my conscious motion
      ;)

      حذف
  2. can you please give the link for this music?

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. I don't have it; you can listen it on YouTube though
      Cheers,

      حذف
  3. ویسکیات با کلسووم:


    سرک سترگ سار، سرور پستی و سامان نکبت مستولی
    حصول ضایع با ضعف که توشَت است به وقت سرور سکرات مرگت
    سیاهی پرچمدار راهت، گچک زمستان سر انداز شبهایت
    پیمانه‌های خاراگوش برای خوشیت، و مرگ تنها آب حیاتت

    تنهایی تنها هم نشینت و سکوت برای شنیدن گریه هایت
    نفرت برای تو به تسلی و درد برایت به طغیان شادیت

    پرواز برای بر زمین ماندن، گریز برای لقأ با حال
    لمس کامکاری‌ای که هرگز ندیدیش
    ....
    ای آقا تاریک شبِ سردِ خوشیست این شبِ با همنشینی ویسکی و جو آب و دود

    پاسخحذف
  4. By the way, told the dark peaceful shiny vibration lost but wandering playful in the endless universe of absurd.
    Good night mate...

    پاسخحذف