۱۳۹۵ خرداد ۱, شنبه

مرگامرگستان و مردمانِ روزِ بی‌روز







در سفر-اش، غریبه به برکه رسید
و بی‌اذن زانو زد تا بنوشد از آن
دانشِ پاس‌آده به سر-اش شورید
دهان‌اش آگنده از افسون‌گانِ ممهور

به برکه، دارچوبی پوسیده هست
به ریشه‌هاش، اسرارِ ژرفِ سنگ‌نبشته‌‌ها
به توانی که احد نتوان دریافت

آن نشانه‌های کهن
از جادوی نهان
از جان و حکمت
از دانش و ماورا

از آوازه‌واژه‌ها بر-داشت ازبرای مردمان‌اش
در عمقِ شتا
ایدون، انسان و خدا زاده شد از غریبه
هر دو بی‌زار، دل‌زده

آن نشانه‌های کهن
از جادوی نهان
از توش و حکمت
از طاعون و مصیبت
از دانش و ماورا
از لعن و کفر

نمی‌دانی چه می‌خواهی بدانی؟

-         آه، مرگامرگستان

آلوده آب از این زاو به آن زاو
شکارها گزیران اند این‌جا و آن‌جا
مرضِ خطربار تیره کرده گوشت
عائله می‌کُشد در این بیشه

افتاده‌اند به گورِ مجموع
تا که بپوسند در خونِ خشک
آفت‌زده‌گان هزاربه‌هزار
پیر، پاژ
جوان و بی‌جان

این قربانی بپذیر
به هدیه‌ از ترسیده‌مرد-ات
آرام بگیر در خشم‌ات
این جان‌ها بگیر

این قربانی بپذیر
به هدیه‌ از ترسیده‌مرد-ات
آرام بگیر در خشم‌ات

جان‌ها را به سوی‌ات روانه خواهم داشت
خون می‌ریزم ازبرای‌ات
می‌کُشم خویش‌ام را
اگر که مرگ بر مرگ چیره‌گی تواند

و تنها به جان‌زدایی است که خشمِ ارواح شعله می‌کشد
از پسِ ابرها، کولاکی و شجامی خواهد خاست
میرا توانا نیست که این افسون‌گان دراندازد از خویشتن‌
و ترس‌ها فراموشد

-         آه، مرگامرگستان

{مردمِ روزِ بی‌روز}

برخیر بر آستانه
پدیدار شو بر ما

این قربانی بپذیر
جانِ برادری ست فروخسته
رهای‌مان دار از این تاریکی
پشتِ پرتاوِ شب شکن

Zdzisław Beksiński - Untitled

۲ نظر:

  1. پانزده دقیقه حماسه...
    بیصبرانه منتظر ترجمه Havitetty

    پاسخحذف