۱۳۹۳ تیر ۳, سه‌شنبه

جان‌های جوان

به معلمیِ علف 





  In Gowan Ring - Birch Book II - Young Souls


جانهایی باشند تا همیشه، که به هیچ نمی‌سازند؛ به طوفانِ زنده‌گی درافتاده‌اند، و به دریا می‌زنند پیش از این که هش‌شان دارند...
... وقت که می‌آید و تنهای‌ات نمی‌گذارد، چه طور می‌بینی پس، چه اسیرت  می‌کند، چه رها خواهد داد؟

دور بریز همه را، همه را رها کن دوباره
تنها به امروز بازی کردن
باید بروم رفیق...
دور بریز همه را، همه را رها کن دوباره

همه را ترک گفتن، تا شهرِ دیگر، تا خواستن به دلقک شدن، فراموشیدنِ این که هر اوجی فرودی دارد.
ساز بردارم، بالا نگاه کنم به دورها، آن جا که ستاره آویزان است به آسمان‌اش .

دور بریز همه را، همه را رها کن دوباره
تنها به امروز بازی کردن
باید بروم دوباره...
دور بریز، همه را رها کن دوباره

تا همیشه باشند، رفقایی که هیچ نمی‌سازند، با انبوهه، که چیست واقع، چیست خیال.
باشند تا همیشه، رفقایی که به هیچ نمی‌سازند، به طوفانِ زنده‌گی درافتاده‌اند و بادبان‌ها را می‌شکافند پیش از تسلیم.

دور بریز همه را، همه را رها کن دوباره
تنها به امروز بازی کردن
باید بروم رفیق...
دور بریز، همه را رها کن دوباره