۱۳۹۶ بهمن ۷, شنبه

سیمینستیغ


برگردانی از Silvertine  از Summoning






بر بلندای بلندترین ستیغِ این کوه‌ها
آن جا که تندبادِ توف‌ناکِ زمستان
چون دهره‌ای، از دهار به دهار می‌روبد
   زنده‌گی می‌گسلد،
کم‌تر از پنج ذرع مانده به گدارِ کوه،
سیمینستیغ را به یسار می‌بینی
و سه ذرع آن سوتر،
تالابی هست گل‌آلوده و کوچک

گردبرگرد گشتم،
گت‌سنگی برآمده دیدم، و دویدم
در رگبارِ باران 
به پناهِ آن سنگ؛
و، این که من باشم
دیدم که به جای برآمدِ سنگ،
برجِ دورین‌ها است آن‌جا، برآمده از خاک...






۱۳۹۶ بهمن ۱, یکشنبه

تدفین


برگردانی از Interment از Fen






فرومی‌افتم
فرومی‌افتم
 بستم چشم‌های‌ام را، این انگاره‌ها اما همچنان می‌درند

این آف‌تابِ برمحاق... چه می‌تابد
مرض‌گون، این پرتوهای پریده‌رنگ
به میغِ غریب می‌زنند، و رخوتی گوران
هوای فِن را از پاکی عور می‌کند
برمی‌کشند زنجیرهای گوریده‌ی عسرتِ روح
و جانِ درهم‌کوفته به تاریکی می‌کشند

خاک که شکاف می‌خورد به‌خوش‌آمد
رخنه‌ای که جانِ درهم‌دریده را درکشیده
  چون قبضه‌ای فشرده فرومی‌بندد
  دیگر چیزی ندارم

تن‌ام حتا هیچ ندارد
به فرشینه‌ای می‌ماند بددوخته از شکست‌های ماضی
   حمالِ رنگ‌پریده‌ی بی‌جانیِ روح
   خانه‌ای ازبرای خیره‌گی‌های ترسیده‌ی این چشم‌های ملول

هر پیکرپاره‌ی رقت‌بار، پیچکی ست از درد
آتشآگهی از رنج، نفریده‌ای از عذاب
شعله‌ای ست آمیخته به خشمی فاسد
پهنه‌ای از ضعف، طالبِ خاموشی

خاموش کن مرا

طالبِ پایان ام

طالبِ آغوشِ این لاشه‌زار ام
این آرام‌گاهِ فرجامین با درختانِ مرده‌اش

آن‌جا ست کاتدرال همه‌حاضر
یادمانی ازبرای آنان
که به میانِ این سایه‌ها گام برمی‌داشتند

استوار، ناسوده از رنجِ گم‌گشته‌گان
آنان که بی که نشانی گذارند بر این تیره‌گیِ ژرف فرو رفتند



۱۳۹۶ دی ۲۳, شنبه

با مرخشه می‌آیم



برگردانی از With Doom I Come از Summoning





و اشکالِ سایه‌وش خیره بودند و پرسه‌زن
  زیرِ گردونِ تاریک و اختربار
    آن تاقِ آویخته بر ظهورِ ارض
  که با شادانی سیمین زمین می‌لرزاند

در روزهای پسین، وقت که مورگُث می‌گریخت
از خدایان، و بندهاشان ‌گسست
و پا بر دیارِ میرایان نهاد
و نشست بر اورنگِ سترگش به شمال 

و آن‌ وقت، به گذشته‌های دورادور
پیش از بودِ آف‌تاب و ماه‌تابِ آشنا که
روشنا بودند ازبرای سفر بر فرازِ جهان
وقت که نخست‌بار جنگل‌های گوریده گستردند...

مرگ بر نور، بر قانون، بر عشق
نفرین بر ماه و این ستاره‌های برفراز
بادا که ظلمای کهن درکِشد
مانوی را، واردا را، فروکشد آف‌تابِ درخشان را

TurnerMohan - Luthien Dances before Morgoth


۱۳۹۶ دی ۱۳, چهارشنبه

هستن-در-تنگنا / موسیقیِ انسداد



یادداشتی به بهانه‌ی Plus Une Main A Mordre


هر چه‌قدر که ایده‌های تصویریِ کارهای دیداریِ سُرا خوب و اجرای‌شان ناپخته است، در موردِ کارهای موسیقیاییِ او با وضعیتی وارونه طرف ایم. موسیقیِ سرا، چه در امبینتِ آوامحورِ treha sektori و چه در آوانگارد‌متالِ Throane در حکمِ متن‌هایی حساً منسجم و فضاپردازانه اند که در آن‌ها ساده‌گیِ نقش‌مایه‌های محدود، بسیط و نامیدنیِ حس‌یافت‌های مأنوس در آمیختاری خوش‌پرداخته از احساساتِ تک‌نواخت و تک‌رنگ، که به لطفِ ظریف‌پردازی در سبک عمیقاً شدت‌گرفته و شخصیت‌یافته‌ اند، به مایه‌هایی در خدمتِ بیانِ بی‌نقشیِ تاریکیِ پیش‌پا‌افتاده اما هماره‌حاضرِ زخم‌های وجودِ نوعیِ انسانی تبدیل می‌شوند. 





Throane به رغمِ پای‌بندی‌اش به اطوارِ موسیقیایی‌ای که آن را در ژانرِ خاصی جای‌گیر می‌کند، اساساً از فضای امبینتِ خاصِ پروژه‌ی دیگرِ سرا (treha sektori) تأثیر گرفته: فضاسازیِ تنگنا‌گرانه‌ای که در آن صدا در چهاردیواریِ تنگ‌رنگِ فروفشرده‌ و کم‌سطح اما سیاه‌چال‌وارِ تکرارِ مضطربِ فضا به شنیدن و بازشنیدنِ پژواکِ خود محکوم شده. در این فضاپردازی، که البته در treha sektori فرمی بلوغ‌یافته‌تر دارد و تکان‌دهنده‌تر، گوش‌گزین‌تر و به‌یاد‌آوردنی‌تر است، گوش حضورِ عاملیتِ خود را تنها در تعقیبِ پُردردِسرِ ناهندسه‌ی سیاهِ دیوارهایی پیدا می‌کند که موسیقی در بازیگوشی‌های کورمالِ خود آن‌ها را در فضای عمیقاً ستوهیده‌ی صدا و احساس برپامی‌کند و باز، و این‌بار تنگ‌تر و خفه‌کننده‌تر، می‌سازد. اپوریای متعینی که موسیقیِ سرا در بیانِ آن به حدی نهایی از کیفیتِ شنیداری می‌رسد، زاده‌ی همین تصویرشکنی‌های پیاپی در فضایی اساساً محصور است. کیفی که در گوشیدن به موسیقیِ سرا می‌بریم، بیش از این که به پرداختِ سرراست اما شخیصِ تضمن‌های اگزیستانسیلِ ایده‌هایی مثلِ خسته‌گی، خفه‌گی، خشم و هراس مربوط باشد، به همین پردازشِ پدیدارشناسانه و تجسمیِ هستن-در-تنگنا برمی‌گردد. تجسمی که در نافضای موسیقی از جسمیت می‌افتد و به ادراکِ اثیریِ رنگِ سیاه راه می‌برد.





درعوضِ لاسیدن با آن سنخی از تاریکی که با بدبینیِ کیهانی پیوندش می‌زنند (تاریکی به مثابه‌ی ناانسانیت در معنای عامِ آن (ناهستیِ تن و اندیشه و عاطفه و حس و تاریخ و موجودیتِ انسانی) و در حدِ نهایی‌اش به مثابه‌ی متافیزیکِ نیستیِ هر هستیِ اندیشیدنی درمی‌آید: تاریکی هم‌چون هستیِ نااندیشدنی) شکلِ حسی‌تر، زمینی‌تر و عاطفی‌تر از پردازشِ تاریکی هست که با عریان‌سازی از حسیت‌های منفی و برجسته کردنِ کژ‌ریختیِ هستیِ انسانِ موجود بیان‌گیر می‌شود. پرداختِ خشم و خسته‌گی و هراس از هستی، در عوضِ تأملِ نهایتاً روشنی‌خواهانه و الاهیاتی به نیستی که در هر صورت به نیایش‌گری و تصدیقِ سلبیِ امرِ گشوده می‌انجامد، ناگزیر وجهِ دریافتیِ اثر را بی‌واسطه‌تر، حسی‌تر و البته، بر اساسِ معیارهای هنرِ مفهوم‌زده‌ و بی‌معناگرای معاصر، خام‌تر و بدوی‌تر می‌کند. تاریکی در موسیقیِ سرا، اگرچه از لحاظِ ایده‌پردازیِ لیریک و شاید تا اندازه‌ای به خاطرِ آوای تاحدی‌اجراگرانه و زیاده‌رنجیده به خام‌دستیِ آثارِ بصریِ او تنه می‌زند، اما در سطحِ ادراکِ گوشیداریِ محض، معطوف به پرداختِ سیاهیِ سطح و انسدادِ حجم و نفَس و تن در چنین بدویتی ست. بدویتی که به به‌ترین شکلِ ممکن در زیرژانرهای این سبک، هستیِ حقیرِ انسان را نشانه می‌روند.