۱۳۹۶ بهمن ۳۰, دوشنبه

بر ماهورهای قدیم



برگردانی از Over Old Hills از Summoning






نه شب بود و نه روز هوا
کمی تاریک، و تردترینِ نور
که نخست‌بار به چشم آمد
کلبه‌ی بازی‌های ‌رفته‌ازدست

تو و من می‌شناسیم آن بوم را
آن‌جا بوده‌ ایم بارها
به روزگارِ قدیم،
آن کودکِ تارین، آن پری
آن پایین، به گداری روشن به آتش
و رویاهایی در زمستانِ سرد و سپید،
به پسین‌گاهِ لاجورد، به گاهانِ عصر

نه شب بود و نه روز هوا
کمی تاریک، و تردترینِ نور
که نخست‌بار به چشم آمد
کلبه‌ی بازی‌های ازدست‌رفته

پس چرا نیافتیم دیگر هیچ
آن کلبه‌ی قدیم را، یا که آن راهِ جادو را
که از میانِ دریای سیسمین می‌گذشت
آن دریاکناره‌های قدیمی را، آن باغ‌های زیبا را
که در آن‌ها چیزها چنان جاودانه بودند
نمی‌دانیم ما، تو و من
نمی‌دانیم

نه شب بود و نه روز هوا
کمی تاریک، با تردترینِ نور
وقت که نخست‌بار به چشم آمد
کلبه‌ی بازی‌های ازدست‌رفته

... و آن دریاکناره‌های قدیمی را، آن باغ‌ها را
و چیزهای چونان جاودانه را...
نمی‌دانیم ما
نمی‌دانیم


Zdzisław Beksiński - untitled


برای کاوه


۱۳۹۶ بهمن ۲۲, یکشنبه

هیچ ام من


برگردانی از nihil sum از Solanaceae





حال که آن پرنده‌ی شبدیز چشم‌های‌ام را از من گرفته
دیگر نمی‌توانم دید، من هیچ‌کسی نیستم، هیچ‌کس ام
و، در این شبِ زمستانی که پرواز می‌گیرم
تنها ام، نیازی‌ به نظر نیست
آسمان راه‌نما ست
و عشقِ تو توان ام،
دیگر نمی‌توانم‌ات دید اما
هماره آن‌جا می‌یایم تو را
به فراسو، در شمال
به جوارِ سنگ‌های کهن...

حال که آن پرنده‌ی شبدیز چشم‌های‌ام را ربوده
دیگر نمی‌توان‌ام دید، من هیچ‌کس ام، هیچ‌کس
و، وقتی بال‌هام خورشاد را به کسوف می‌کشد
در آب‌های ژرف فرو‌می‌افتم
در شطِ عشق‌مان
که مرا به تو بازمی‌گرداند
   چنان‌ که پیش‌تر می‌کرد
      چنان‌ که هماره خواهد کرد
در پردیسِ تو بیدار می‌شوم
و تو را زانوزده آن‌جا می‌یابم
در جوارِ آن سنگ‌های کهن...

Beksinski - Untitled