۱۳۹۷ مهر ۱۴, شنبه

لاخه‌ها



ایده‌هایی که در مرزهای تردِ خواب و بیداری به آستانه‌های لغزنده‌ی آگاهی می‌رسند، در قالبِ تصاویر یا واژه‌ها قصدِ ماندن می‌کنند، ولی پس از بیداریِ کامل هیچ ردی از آن‌ها برجا نمی‌ماند مگر فضای خالی‌شان در یاد. ایده‌هایی که نشان می‌دهند نه آگاهی در من است، نه اندیشه در درون جای دارد، و نه من بر هدایتِ زمانِ وقوعِ ایده‌ها و آمد‌ورفتِ اندیشه‌ها توانا ست. ایده‌هایی که سنگینیِ غیاب‌شان در وقتِ بیداری، نفی‌ای است بر توهمِ انسان‌‌محورانه‌‌مان در سلطه بر ایده‌ها.

یکی از مهم‌ترین، و البته پیشپاافتاده‌ترین، پی‌آمدهای کیهان‌نگری درکِ ضرورتِ خضوع است؛ نه به منزله‌ی یک خصیصه‌ی رفتاری و بیرونی، که در حکم یک وضعیتِ پایدارِ ذهنی و شناختی. هیچ چیز مثلِ تکبر، این خصیصه‌ی بسیارانسانی و طبیعی‌‌شده برای این حیوان، نمی‌تواند دیگران را در نگاهِ او حقیر کند. برای او هنوز تجربه‌ی این که کسی، در وضیعتی عاری از شرم، از دستاوردهای‌اش می‌گوید، به‌نحوِ سنگینی حیرت‌انگیز، ترحم‌آمیز، موهن و مضحک است.

توجیه‌هایی که در ضرورتِ خلقِ محصولاتِ فکریِ ساده‌یاب می‌دهند (از ضرورتِ شناختیِ تجزیه‌ی امرِ پیچیده گرفته تا اصلِ سیادتِ مخاطب بر اثر)، همه‌گی از این بابت برخطا اند که متن را در فضایی پالوده از دلالت‌های اقتصادِ سیاسیِ نشانه و منطقِ استتیکِ کنشِ خلاقه، برای خود معنا می‌کنند: متن هم‌چون محصولِ ماشینِ فکر/هنر که قرار است توسطِ مخاطبان مصرف شود. در رابطه با نوشتن، نه کلمه کالا ست و نه نوشتار عرصه‌ی عرضه است. هر نوعی از دلیل‌آوری برای ساده‌نویسی، نهایتاً به شیءواره‌گیِ متن و فرایندِ تولیدِ آن راه می‌برد (چیزی که برای نوشتارِ علمی ضروری است، چیزی که از سرشتِ حقیقتِ علمی چیزهای زیادی به ما می‌گوید)، و در این میان خاست‌گاه‌های هاویه‌گونِ خلقِ ادبی (از تنهایی و تناهی گرفته تا هم‌جواری با امرِ ناانسانی در فرایند‌های ناآگاهِ خلق)، در پرستشِ مصرف، از رمق می‌افتند.


شکلِ خاصی از گوشیدن در تجربه‌ی برخی از سنخ‌های درحالِ‌زوال یا نوظهورِ موسیقی هست که تلاش برای دورنشدن از زیستنِ آن را باید در حکمِ پاس‌داشتِ یک وضعیتِ حسی/احساسیِ نادر تلقی کرد. صبرِ شنیداری و قرارِ تنانی‌ای که شرطِ لازم برای این شکل از گوشیدن است، ازاساس در برابرِ زیستن در همهمه‌ی حس‌ها و احساساتِ غالبِ حیاتِ هرروزه‌مان قرار می‌گیرد، حس‌هایی که عموماً سریع، مسطح، متجاوز و زودارضا هستند و بر اساسِ ضرباهنگ‌هایی می‌آیند و می‌میرند که تنها در قالبِ ادراکِ تصویری می‌توان آن‌ها را تجربه کرد. این‌ سنخ‌ها، از فرم سمفونی گرفته تا زیرژانرهای مهجورِ موسیقیِ ‌متال و گونه‌های درون‌گرایانه‌تر، ناراوی‌تر و سیال‌ترِ امبینت، هم‌هنگام که پناه‌گاهِ گریزِ ما از ژخارِ بی‌معنای زنده‌گی اند، یادگارِ حالاتِ حسی-حرکتی‌ای هستند که در آینده‌ی نزدیک تنها در داستان‌های تخیلی می‌توان آن‌ها را تجربه کرد.

مرکزیتِ "تفاوت" در دلیل‌آوری‌ها، خود نوعی بت‌انگاریِ سازه‌ای است. بت‌انگاری‌ای که ناتوانیِ تخیلِ سیاسیِ امروز از ایجادِ شرایطِ تغییر را، در واپاشیِ افقِ بلندمدت برای سوی‌گیریِ نیروهای اجتماعی در دلِ دادوقالِ سیاستِ هویت به‌ روشن‌ترین شکل افشا می‌کند.

از وضعیت‌های منسوخ‌شده‌ به لطفِ حضورِ تکنولوژی، یکی انتظار است. دیگر لازم نیست منتظرِ چیزی باشیم، چون تکنولوژی این اجازه را به ما می‌دهد که با سواری‌گرفتن از گذرِ زمان، خود را از حواشیِ فاعلیتِ انتظار رهایی دهیم و این، بی آن که بدانیم، معنا و ارزشِ بسیاری از رخ‌دادها را تغییر داده و یا به‌کلی تهی کرده است. به‌ترین نمونه، انتظار در دیدار است. مفعول‌بودن‌مان در زمان، مشاهده‌ی دیگران و اشیا که ناآگاه به جهانِ ما صرفاً هستند، تهی‌شدنِ معنای دیگرچیزها در فشرده‌گیِ ایماژی که ما از محبوبِ نیامده در خیال می‌پروراندیم، خیال‌‌پردازی بر سرِ این که چه چیزهایی می‌تواند پیش آید و ... ؛ ما بخشِ مهمی از رمانس را پیشاپیش از دست داده‌ایم و از این بابت بسیار خرسند ایم، چه‌بسا نگرانِ این ایم که آمدنِ محبوب با جریانِ افعالِ بی‌هوده‌ای که مشغول‌شان بوده‌ایم، می‌سازد یا نه...

برای او یکی از عیارهای هر شخص، برخورداری‌اش از مهارتِ به نظاره ‌نشستن و حرمت‌گذاری به اشیا ست. مهارتی که حیاتِ شیء‌واره، با تهی‌کردنِ شیء از جان و راز، آن را به امری منسوخ و بی‌هوده بدل کرده.

الف برای الف. هستن برای هستن. هر چه فرایندِ تک‌ساختی‌شدنِ انسان عمیق‌تر و طبیعی‌تر می‌شود، امکانِ تجربه‌ی غاییِ امور هم کم‌رنگ‌تر و بعیدتر می‌شود؛ تجربه‌ به بهانه‌ای برای گسترشِ قلمروی خواسته‌ها و تحققِ انتظارات بدل می‌گردد و در این میان سوژه‌ی تجربه، نه فرد که تصاویری است که او برای تبدیل‌شدن به آن‌ها زیستنِ تجربه را فدای زیستن برای زنجیره‌ی نامتناهیِ آرمان‌ها می‌کند. هدف-در-خود-بودنِ فعالیت‌های ناب{گوشیدن برای گوشیدن، نوشیدن برای نوشیدن، نوشتن برای نوشتن، رابطه برای رابطه، نگریستن برای نگریستن، آفریدن برای آفریدن...}، همان اصالتِ بازی/هستن در برابرِ اصالتِ داشتن است، و هیچ آرمانی، هر اندازه هم دیگرخواهانه و نیک‌اندیش، نمی‌تواند در نقضِ این اولویت‌گذاری، که اساساً در ضدیت با اگو و تمهیداتِ فریبنده‌ی آن است، رو به آینده‌ای روشن داشته باشد.



Edvard Munch - Self-portrait in Hell