۱۳۸۱ بهمن ۱۹, شنبه

ای درختان عقیم ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور
یک جوانه ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود
یادگار خشکسالیهای گرد آلود
هیچ بارانی شما را شست نتواند
نگاهم به تخته سنگ خشکید:مهدی اخوان ثالث،م.امید،1369-1307،همانطور که می اندیشیدم،تنهای تنها در گوشه ای کوچک از محوطه بزرگ آرامگاه فردوسی در شهر طوس،چیزی به گلویم چنگ انداخت،منتظرش بودم،حالا وقت آمدن بود،در گوشه ای خلوت در کنار عزیزی که شعرهایش را از بس در خلوت شبانه خویش خواندم و گریستم از بر شدم،و اینک در گوشه ای از باغ،میان دو ردیف گل،در باغچه ای مربع شکل که به زحمت به 5 متر می رسید،مهدی اخوان را یافتم و فضا همان فضای مطلوب بود،همان سکوت،همان سادگی و همان تنهایی ناب که تنها ارمغان آرامشم است،مهدی اخوان ساده و فقیر زیست،ساده و فقیر مرد و اکنون ساده و غنی در گوش ای پرت از آرامگاه باشکوه نیایش فردوسی نظاره گر بود که شاعران هرگز نمی میرند و این تلاش مذبوحانه ذر انتخاب آرامگاه او در گوشه ای دورافتاده(که اگر دوستی آدرس نمی داد پیدایش نمی کردم)بسیار مضحک می نمود ،به قول خودش:"باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست".
در تنهایی اخوان گریستم و شعر زیبایش "چاووشی"را زمزمه کردم و سپس "زمستان"و بعد "قاصدک" و لذتی بردم که از هزاران هزار پارتی و رقاصی و لذتهای مد شده نمی برم که هیچگاه از این طایفه نبوده ام گرچه مدتی به درست یا غلط سعی در فهمیدن آن داشتم و همراهی با آن ،تا تک بعدی نباشم زیرا به گفته نادر ابراهیمی سخت معتقدم که:"عقیم ،بچه معیوب به دنیا نمی آورد،مرده سنگ نمی پراند تا سری را بشکند و آنکه ساز زدن بلد نیست خارج نمی زند".
نمی دانم چرا از اخوان نوشتم،نمی دانم جذبه شعر او چرا چنین شیفته ام ساخت،شاید چون دردآشنا بود،چون انعکاس احساساتم را در شعرهایش یافتم ،انعکاس دردهایم ،ومرهم زخمهایم :اشک ،این نوشته مربوط به سفری بود که پاییزامسال به مشهد داشتم و به طوس ونیم ساعتی در خلوت اخوان،گرچه دوست داشتم ساعتها طول بکشد.
Every Man is the End of a Day by Reverberant Evenings

آرشیو