سرشته از سنگ اند
از زمین اند، از خون و استخوان
کوهها را سرنگون میکنند
با آن صداهای زمینخراششان
از ماشینهای بزرگ استمالت میکنند
از آنها که عاجزانه میخواهند
تا در دهانِ گشادهی اینها بخوابند
فراتر از یک سمبل
بیش از آن چه طی کرده بودم
فراتر از یک سمبل
بیش از آن چه خواسته بودم
بر پشتههای بلند پرسه میزنند
میان آسمان و زمین
مثلِ گلمیخهای بر تاج
که ما بر پیشانی میپوشیم
و خواستن نیازی نیست
خاصِ آدمیزاد
که انگشتهاش بر گلوت
آن رنجی ست که چیزها همه آن را درمییابند
لشکری از گالمها پرسه میزنند، و حال
زمینهای دل واقعیت را میبلعند
و تنها غبار و شن بر جای میگذارند
هیچ چیز آسیب نمیزند به آنها
هیچ چیز نمیخلد به زیرِ پوستِ سنگیشان
و وقتی دهانهای خاکیشان باز شود
چه کلمههایی بیرون خواهد آمد؟ جز:
"کاش مرده بودیم ما"
Zdzisław Beksiński - Untitled |