۱۳۹۹ آبان ۲۱, چهارشنبه

تیارنیا


برگردانی از Tiarnia      از  Profetus



جهانِ دیگری نیست؟ هست،

وقت که برزه‌های بی‌برگ

بنان‌ام شدند

 

بر بسترِ جنگل

در تارترینِ سبز، هست؛

پس از بارانِ بی‌امان

نشستم بر خزه، بر سنگ

و ظلما رقصید

 

جهان

به سرشت‌ِ او درآمد

و چون مطر بارید

بر صنوبر، بر صخره

 

هیچ نیست

مگر کلمات‌‌اش

واژتنیده بر تارِ تنندو

وقت که می‌رقصد او

 

- وه که افکارم

چون ابرها در سفر اند

بر بلندترین شبِ ستاره‌بار

 

وه که افکارم

چون شاخه‌های خشکیده می‌کفند -

 

گَرزه به زبان

گوش‌ام را لیسید

و آوای این جهان را شنیدم

سپنتا چون بتولا

 

زیرِ موج‌ها ست او

وقت که هزارتو می‌گشاید

و ستاره‌ها می‌بیند

 

"من آن نور ام تو را به تاریکی راه‌بر"