هرجا درپایانِ زمان، کارستانی است محقق در یکی از
پروژههای جیمز لیلند کربی بهنام The Caretaker که قرار است
آوانمای سیرِ زوالِ ذهن باشد؛ نمایشِ موسیقیاییِ فرسایشِ ذهن از طریقِ سیرِ
فرسایشِ شیندار، که در گشودارش، خودِ جهانِ موسیقیِ کار فرسوده میشود، با از ریخت افتادنِ
تدریجیِ ساختارِ موسیقی – که خود پیشاپیش باردارِ نوفههای دستگاهِ پخش است – به ناسازههای صوتی که نهایتاً به
تاریکترین پرداخت
از سکوت میرسند، به منزلهی نمایندهای از فعلیتیابیِ زوال در کل، به منزلهی تصعیدِ هستیِ آگاهی به هستیِ محض، به نیستی؛ این پروژه شش
گام دارد که در آنها نغمههای
نوستالژیکِ سالنهای رقص در دهههای 1930 و 1940 چنبرههایی را میسازند که تاروپودشان رفتهرفته در میرود، در جریانِ این گامها این پردازش همساز با سیرِ زوالِ آگاهی
واسازی میشوند، از تکرارِ ملودی، از تقلای یک ذهنِ سوزان برای آویختن به چیزی در هستن
(که به آن زندهگی میگوییم)، تا امحای محضِ جایی برای بودن، تا تصعیدِ خودِ هستن به پارههای ماتِ یادآوری که خود درنهایت
به امری محال در قعرِ هاویهی نسیانِ تام تبدیل میشود؛ اینها همهگی در بازیِ مداومِ جابهجاگیریهایی رخ میدهند که سوژهی روایتشده، سوژهمندیِ خودِ موسیقی، و سوژهی نیوشنده را به هم میتابد، و اینچنین، با گمشدنِ محملِ زوال، بُعدِ
فرافردیِ روایتِ نسیان – همان وجهِ دهشتناکِ فراموشی که کلِ زندهگیِ انسانی را به کارزاری برای آویختن و
نامیدن تحویل میکند – به ظهور میرسد، ظهوری که تحققِ آن، فارغ از تجربههای شخصیِ نامناپذیرِ که بیانشان به جهانِ ناگفتاریِ
مردهگان تعلق دارد،
تنها با سکناگزیدن در کیهانِ ناانسانیِ تجربهی شنیداری امکانپذیر است.
۱۳۹۹ اسفند ۱۸, دوشنبه
نثرِ نسیان
اشتراک در:
پستها (Atom)