۱۳۸۳ خرداد ۱۷, یکشنبه

این جستار ترجمه‌ای است از فصل بیست‌و‌دوم ِ کتاب ِParerga & Paralipomena اثر ِشوپنهاور


درباره‌ی اندیشیدن-برای-خود
{پاره‌های 257-259}

257

از یک کتابخانه‌ی کوچک اما بسامان، بیش‌تر می‌توان بهره برد تا از کتابخانه‌ا‌ی بزرگ و بی‌سامان؛ همین سان حجم کلان دانشی که خود،اندیشه‌اش نکرده‌ایم هرگز به‌اندازه‌ی حجم خَردتری که به اندیشه‌مان پرورده شده، ارزمند نیست. تنها زمانی می‌توانی خود را صاحب حقیقی ِدانشی بدانیم که با به درون‌کشیدن‌اش، باهم‌سنجی‌اش با انگاشت‌ها، و قیاس حقیقت‌های‌اش با دیگر داشته‌ها، آن را ازآن ِخویش کرده‌ باشیم. تنها به چیزی می‌توانیم اندیشید که شناخته باشیم‌اش، بنابرین {پیش از اندیشیدن}، باید بیاموزیم؛ اما تنها و تنها چیزی را خواهیم دانست که {پیش‌تر}اندیشه‌اش کرده‌ایم.
این درست که هرآینه اراده کنی می‌توانی به خواندن و یادگیری و تعلم بپردازی؛ اما اندیشیدن، به اراده نیست. اندیشیدن به افروزاننده‌ای نیاز دارد تا آتش‌اش را تیار کند؛ چونان که دمِش‌ ِ‌ باد، آتش را شعله‌ور می‌کند. این افروختگی به واسطه‌ی وجود علاقه{interest} در موضوع ِاندیشه {ابژه} قوام می‌گیرد؛ علاقه‌ای که ممکن است ذهنی(سوبژکتیو) یا عینی(ابژکتیو) باشد. علاقه‌ی ذهنی پی‌آمد ِرخداد ِاموری است که به طور ِمعمول با آن‌ها رویاروییم. اما، علاقه‌ی عینی خاص اندک‌شمارانی است که اندیشیدن ذاتی ِآن‌هاست؛ افرادی که خمیره‌ی اندیشیدن دارند؛ می‌اندیشند چونان که نفس‌ می‌کشند. درمقابل اما، بیشتر دانشوران و پژوهندگان از این لذت هیچ بهره‌ای نبرده اند.

258

اندیشیدن-برای-خود و خواندن، هریک بر ذهن کنشگر اثری خاص و دیگرگون می‌گذارند. فاصله میان کسی که می‌اندیشد و کسی که می‌خواند، بسیار است. ذهن به‌واسطه‌ی خواندن، باردار آن اندیشه‌هایی می‌شود که چه‌بسا هیچ پیش‌زمینه و آمایشی برای آن‌ها نداشته. خواندن، آن اندیشه‌هایی را به ذهن تحمیل می‌کند که با توجه به وضع خاص ذهن در هنگام خواندن، چه‌بسا بسیار ناجور و غریب باشند. در خواندن، اندیشه‌ها- چونان مُهری که به موم زده شده - بر ذهن کوفته می‌شوند؛ به همین دلیل، هرگز در معده‌ی ذهن گواریده نمی‌شوند؛ با ذهن انس نمی‌گیرند. در این حالت، ذهن، منکوب فشار بیرونی آن مُهر است. یعنی ذهن چیزی را دریافت کرده که هیچ گرایشی به آن نداشته. در مقابل، زمانی که ذهنی برای خود می‌اندیشد، خود را به جریان خودانگیخته‌ی نیرویی می‌سپارد که از سوی خویش‌اش انگیخته شده. در این حالتِ ویژه، ذهن در محیطی خاص قرارگرفته که در آن به یادآوری و وادریافت داشته‌ها می‌پردازد؛ در این حالت، برعکس خواندن، هیچ موضوع یکه‌ای به ذهن تحمیل نمی‌شود و ذهن بخت این را دارد تا اندیشه‌هایی را که با وضع خاص او تناسب دارند،بشکارد و اندیشه کند.
اگر وزنه‌ای را برای مدتی طولانی به فنری آویزان کنیم، فشار پیوسته‌ی وزنه از خاصیت کشسانی فنر می‌کاهد وفنر رفته‌رفته خاصیت‌اش را از دست می‌دهد؛ خواندن کار همان وزنه را می‌کند! خواندن زیاد از انعطاف‌پذیری و نشاط ذهن کم می‌کند. گاهی از سر بی‌کاری و بطالت به سراغ کتابی می‌روی تا با خواندن‌اش زمان را پربار کنی! اما درحقیقت کاری نکرده‌ای، هیچ چیز تازه‌ای نیاموخته‌ای، اندیشه‌ای را از آنِ خود نکرده‌ای؛ و تنها بطالتی دیگر را جایگزین بیکاری پیش ساخته‌ای. این سان است که مردان ِهمه‌-دان، علمایی که به هرچیز ناخونک می‌زنند بس بیش‌تر از حد {فردی}معمول، احمق‌تر و خنگ‌تر و مضحک‌تر می‌نمایند. نوشته‌های یک همه-دان نوشته‌هایی بی‌فایده و پوچ‌اند.{شمار زیادی هستند که می‌نویسند، اما عده‌ی کمی می‌اندیشند/ افزونه‌ی مترجم انگلیسی}
به‌ قول ِپوپ {الکساندر پوپ/شاعر انگلیسی}:
کسانی که هماره می‌خوانند، و هرگز خوانده نمی‌شوند.
دانشوران و حکما، در بسیاری ِکتاب‌ها می‌غلتند. اما اندیشندگان، نوابغ و آزاد-مردان فرهیخته‌ای که اصلاح ِنژاد ِبشر به‌دست آن‌هاست، تنها در یک کتاب مداقه کرده‌اند: کتاب ِزندگی.


259
در اصل، تنها اندیشه‌های بنیادینی که از آن‌ ِخویش‌شان ساخته‌ایم، حقیقی و زنده اند؛ چرا که تمام و کمال دریافته‌شده‌اند. خواندن اندیشه‌های دیگران مثل خوردن خرده‌نان‌های باقی‌مانده از سفره‌ی طعام دیگری است، مثل پوشیدن جامه‌های ژنده‌ی یک مهمان غریبه‌ و ناآشناست. باری اندیشه‌های یک غریبه در قیاس با اندیشه‌های خودمان، زمختی ِنقش ِسنگوارِگیاهی مرده را می‌ماند در برابر ِلطافت ِشکوفاغنچه‌ای بهارین.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر