۱۳۸۴ خرداد ۶, جمعه
مستا-رند-نوشت
{با رندی که نوشتار-اش در واماندهگی اشک، میرقصید}
« ما و می و زاهدان و تقوا / تا یار سر ِکدام دارد.»
ما را انس ِناانسانی یار بود یارای نوشیدن ِخلوتیمان. شیطان که روی از سجده برتافت، و ما که فرسختانه به همرایی ِتام از او، در برابر ِاو، پارسایانه از آرمان ِزهد برجستیم؛ بساکه نگاه ِاو لحظهای قرین پاکی ِخوی ِهمیشهبزهکارمان گردد.
«بیار باده که در بارگاه ِاستغنا / چه پاسبان و چه سلطان،چه هوشیار و چه مست.»
نظربازیمان بایانیده آن نظارهی نظر ِاین نظرکرده را. این تحفه که نفخهی یار-اش دربرکشیده، این خمیرهی ناخموده-نا-خام که به سماع ِ خیال ناجنبای جنبانندهی ارسطالیسی بر کفینههامان نقشی از عشق زده.. نقشی نظرکرده از عشق، گو بیا! بیا و بیار، همنشین ِهمنوشان شو.
«مکن به چشم ِحقارت نگاه در من ِمست / که نیست معصیت و زهد بی مشیت ِاو.»
ای شیخ، ما شادخوردهگان ِآزادهجان ایم. اگر تو را بهرهای از آزادهگی میبود، پایی برای برتابیدن شیرینی تاخخوردهگیمان نیز چهبسا بود. تو را با جام چه کار، که آنروز همآمیزندهی روح و تربت گشت و به تقدیری جانانه آدم ساخت؟! آنروز، روز ِآزادی، روز هبوط، روزی پالوده از زهد، روزی خوشبخت (از آنرو که گناه، در دانایی تعیین گشت) روزی آسوده از تسبیح ِسنگین ِزاهدانهات. ای شیخ! چشم برگیر! من مَرد ِخاکدانات نیَم...
« به حاجت ِدر ِخلوتسرای خاص بگو / "فلان ز گوشهنشینان ِخاک ِدرگه ِماست!"»
در این دم ما را بیدعوت به خلوتسرا، به نا-تصویرسرای مصور، رخصت ِدخول دهند. چه در پیمانهمان ما را سیمایی از پیمان ِازلی بازدادهاند که دربان ِخلوتسرا به دیدار-اش، دلبان ِبیخبر گشته؛ برفور، نیکآمد ِمای پیمانهدار فریاد دهد.. وه از این مجلس ِانگیخته!
«گلبرگ را ز سنبل ِمشکین نقاب کن / یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن»
هاها! آه-آ! اهل ِباطن اما رها! تناقض ِبیذهن و سخت ِهوش، آن ِرندیست. اما هلا! جز در دم ِمستی، هوش ِسخت و بیذهن را تاب ِپایداشت ِتناقض نیست!
« نصیب ِماست بهشت، ای خداشناس برو! / که مستحق ِکرامت گناهکاران اند!»
ما ملامتیان را چه باک ِتناقض!؟ ما نا-سلامتیان را چه اندیشهی تصویر؟! مفهوم و قصد در چه کار اند؟! رنگ کجاست؟! لحظهی خوف از تخفیف پیامی که یار گشوده، لحظهی تخفیف ِعشق است.. نیوشنده، لب بر لبام، جان ِغمگین و روحافزای نام را نوش فرمود. اندوه ِاین لب برپا باد! باشد تا جام، دیگرباره به نور ِنام، دور گردد، ما و شما را نورانی کناد. نوشیدنام، نوشمان؛ نوش ِتو، نوش ِجان...
{ هان؟! نا-گنگی عین ِدبنگیست! گناه ِما شنگیست! زاهد ِسخنگو، ما را بگذار و بشو؛ مهر ِتو خنگیست!}
{و}
ایام شبابست، شراب اوُلیتر / با سبزخطان، بادهی ناب اولیتر
عالم همه سربهسر رباطیست خراب / درجای خراب هم خراب اولیتر
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر