۱۳۸۵ شهریور ۲۹, چهارشنبه
خجسته بر این فریهی پاکزاد
مستنوشت
Devided
بددستی نکن! عقل که از هول چون زن ِپتیاره بههنگام ِپردهکشی بیرنگ میشود، پا که بیجنب، دست که تا ساعد کژ-پا و بیعصب، "حال" که در سوی ِدیگر، که فلج هنوز نوظهور است، در نا{ر}-دست خیمه کرده، دیگر تو بد-دستی نکن که من هنوز بد-مست نیستم! قلم را فریاب...
By Now…
این ظرف (ظرفی که مشابه ِملالانگیزش را برای تقدیم به "آ" آماده کردهام که بار ِدیگری که بی او بنوشیم{!}، غیابام را به سنگیندماش تحمیل کنم!) هُرماس ِبیکلهایست بدذات و ناز-پیکر. .. دور تا دور، بهدور، تا رود ِدهان، برگهایی که تعقیب ِچشم ِدست را به سخره میکشند از بس شوخگری و طنازی ِمثالی. یک ظرف. در نگاهام، در ابدیت ِیک نگاه ِبیآینده، فسونگر ِایدهآلیست این ظرف. ظریفتر از کرشمهی خلیفهی عدن ِکشمشپرور؛ چه برسد به مکالمهی نزار ِمن با سیمای ِپهن و بدریخت ِصورت ِشرم... این ظرف چه زیباست...
سکته، افگانه
In This Cardioid Abyss
هن! انگاره
خوانش ِاشیاء... من بیکس ام (حضور ِپُررنگ ِشیءها در ساعات ِنیک ِبر-خود-بودهگی دال بر بیکسی ِسوژه؛ {اما مگر کسهای سوژه همه کس نیستند؟! همه سربریده و زیر-ابژه و مات! همه دلزده و بیروح! پس شیءها که بیگفتار گویا اند پُر کمارز نیستند!...}). هنوهنکنان... تا دهر ِباقی! تا شاخ ِپردیس. فوبوس ِنورمُرده در حرمان ِدروغ ِشیرین ِهرمسان ...
Breathe in Union
پدر! من چه که آن ظرف ِدایرهای دلپسندتر از این ظرف ِسهگوشدار است، در حالیکه آن مسکوت از بیچیزی، خاکخورده و بیاستفاده و اینیکی هرهفته پُر ِآتشآباش میکنی. من چه؟! از دست ِسقراط و آن مثال ِفیثاغوری.. سوا از این، حلقه همیشه هستگیای برتر از کنج و زاویه دارد. دهنه. تکرار. میتوان از تمام ِمحیط-اش به لب کام گرفت و باز دور-اش زد، شار هم دروناش بازی میکند. زاویهداری اما نه، زمختی ِگوش و عقل و لوگوس.
نام میگوید از کسی بگو، با اشیا نلاس! چه انتظاری؟! این وضعیت ِبرین و اسفبار... هان؟
ببین!
من قلمام را جا(؟) گذاشتهام.
لعنت!
پای ِپُرسهات خواهم سرود و سارآوای ِپارسای عشقات را به تفسهی باد ِسرخ فتالیده خواهم کرد...
نیست.
Stoicism
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر