۱۳۸۷ مهر ۱۱, پنجشنبه


مست‌نوشت
با عین القضاة


دو دست، دو پا، دو گوش، و دو چشم که به این‌ها بنگرند و گویند که این‌ها عرَض اند که بر گرد-ش ماهیان ِتن می‌خرامند اگر ویر را به دوست ِظرف جان کنی؛ من اما، سایه‌ی تری است فژاگین پیرامون ِساق ِاین دید؛ من اما پس‌مانده‌ای از شوق ِگویا، من اما، آی ِسرکشی به گنجینه‌ای وراسوی ِحال، من اما، ریز ِزاید ِما...

«پس بدایت ِتوحید، مرد را پیدا گردد. مرد را از دایره‌ی این قوم به در آورَد که ... نام‌اش را در جریده‌ی آن‌ها ثبت کنند که... در گذشته باشد، و به‌ عالم ِیقین رسیده یقین در مشاهدت باشد، و ایمان در غیب و هجران باشد. از این جا تو را معلوم شود که چرا با مصطفا خطاب کردند که ... او را با اکراه به عالم ِکتاب و ایمان آوردند از بهر ِانتفاع ِخلق و رحمت ِایشان، و خلق قبول کرد زیرا که صفت رحمانیت داشت که ... این معنی می‌دان که او خود را با کتاب ... داد، و ایمان و اسلام را به خود راه داد نصیب جهانیان را، و گر نه او از کجا و غیبت از آن حضور از کجا و رسالت و کتاب از کجا؟»

نقاطی که سه‌بار‌سه پیوستار ِمنطقی ِگزاره را می‌خراشند، از دیدمان ِجانی عجم روایت ِفصلی را می‌گزارند که در آن واگشت به کتاب ِمعجزه راهی‌ست برای رسم ِدرستی ِتمهیداتی که خورش ِرضوان ِخلق است. کتاب، کتاب است؛ لیکن نوشته به یُمن ِمهر ِیزدانی، سفید شده، رنگ از بر باخته و آماده‌ی جهانیان گشته... نوید ِنجات ِنوع ِ{ن}آدمی به نایره‌ی نوشته‌ی نایب. نویسنده کجا و رسالت ِدرون‌ماندگار ِنوشته به شبانه‌گی و مرگ کجا؟

«دریغا! اول حرفی که در لوح ِمحفوط آمد لفظ ِ"محبت" بود؛ پس نقطه‌ی "ب" با نقطه‌ی "نون" متصل شد، یعنی "محنت" شد. مگر آن بزرگ از این‌جا گفت که در هر لطفی هزار قهر تعبیه کرده‌اند؛ و در هر راحتی هزار شربت به زهر آمیخته اند.»

عقیق، عقیق ِعوار ِعیش: تبعید ِدور ِهستی به ساحت ِسنگ

«سلطنت ِابلیس بر کاهلان و نااهلان باشد، و اگر نه با مخلصان چه کار دارد!؟»

ابلیس بر دو پا، بر دیواری که گربه‌ی میل از دهان ِسیاه می‌ریند، سر به سرسرای ِانگاره‌های آن-جایی‌مان می‌گرداند: تصویرگردان ِفریفتاری‌ست این اِ بل یأس... به نمازش نمی‌گیریم ولیکن گوش‌مان هماره پی‌جوی ِرایحه‌ی یاسینی است که از نشین ِچشمان‌اش بر پیشانی ِنورانی ِلحظه می‌رود. طوطیای شنگرفی بر چشمان‌ ِزمان، نون از آن برگیری شگرفی ِلحظه را بازمی‌نماید که آی و با من نااهل شو و بر تیراژه‌ی گناه پرنده‌ی خلاص ِخلاص؛ تن‌آسانی نکن، بر دو پا دهان شو و برین...

«وجه ِاول آن است که چنین توان دانستن که جان ِآدمی حقیقت ِآدمی باشد؛ و آن را دو حال باشد: در حالی متصرِف باشد، و در حالی دیگر نباشد. و این جان در تن است، و تصرف ِاو در قالب چنان دان که تصرف ِمن در این قلم: اگر خواهم ساکن دارم، و اگر خواهم متحرک دارم. اکنون متصرف بودن، جان را در این قالب ِحیوة خوانند؛ و این تصرف را منقطع شدن موت خوانند؛ و بازدادن ِاین تصرف را بعد ِانقطاعه، احیا کنند و بعث خوانند؛ و این انقطاع با جزوی باشد که نوم خوانند، یا کلی بود که مرگ خوانند، و بازدادن ِروح هم چنین؛ یا جزوی باشد که انتباه خوانند، یا کلی باشد که بعث خوانند و قیامت خوانند.»

گُریان گُریان هنگار ِآرایش نوشته که چون بر گوشه‌ی آرایش ِهست‌مندی نشیند، مایه‌ی دادستانی ِخیال است؛ قیامت ِمن ِروزانه؛ نوشته، نوم ِسیاهی است که جان را در دل ِانقطاع ِمرگ ِآینده حال آورد. وجه ِاول، های ِمستی است که قلم را صرف ِما کند، سکون و حرکت به میل و خنده گزارد؛ وجه ِدوم، مام ِهستی است که گذشته را در آن ِحاضر می‌فشرد و افشره را به شکم ِقلم اکسیر ِنیستی می‌گرداند.







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر