International Journal of Baudrillard Studies
Volume 5, Number 2 (July, 2008)
راننده مسابقه و همزاد ِاو
ژان بودریار
فرمول یک، مثال ِروشنی بر عصر ِاجراست، عصری که بر چکادهای آن آثار ِانسان و ماشینهای او خوش میلمند، انسان و ماشینی که هر یک دیگری را به پیش میراند، به حدها، بیاز آن که معلوم گردد کدام یک این پیشرَوی ِشهابگونه را برمیانگیزد و کدام تنها حکم ِهمزاد ِدیگری را بازی میکند.
اگر انسان به بند ِنبوغ ِشرارتبار ِتکنولوژی درافتاده، و این شر او را وامیدارد تا به مرزها و حدهایی که چه بسا ورای توان ِاوست پیش رود، آنگاه راست این است که تکنولوژی را باید اسیر ِآدمی دانست، آدمی که با او هویت میگیرد و هر چه از شور و اشتیاق دارد در او میریزد و انبار میکند. پیمان ِاین دو، میثاقی که این دو با یکدیگر بسته اند، را تنها میتوان به میانجی ِخرج ِمازاد، به میانجی ِایثاری شگرف، به پیش کشید. در فرمول یک، این دو در "سرعت" – در فانتزم و وهم و خیال ِسرعت – که پای ِشوق ِجمعی ِمهارناشدنی و انکارناپذیری را به صحنه میکشند، هم آورده میشوند.
فرمول یک، به یک هرم میماند: همنهاد ِهرمگونهای از جدوجهد ِهزارانهزار نفری که عصارهی تلاششان در یک ماشین، یک مرد، و در یک لحظهی کوتاه و شگفتانگیر چکیده شده است. غلظت بسیار بالاست، و آینهی مسابقه تمام ِنیروهای بسیجشده را بهخوبی بازتاب میدهد – نیروهایی که همهگی بهسوی یک هدف ِواحد که در اجرای ِیک فرد، و در یک برخورد ِدوجانبه، سویمند اند، شدت و ایجاز ِاین رخداد اما هیچ ربطی به خیل ِتلاشها و قوَت ِزیرسازههایاش ندارد. بیتردید، رمز ِافسون ِجمعی ِمسابقه به دگردیسی و چکیدهگی ِخیل کثیری از چیزها و تلخیص ِآن همه در قالب ِامری یکتا برمیگردد. اما این هرم، که راننده بر نوک آن جای دارد، به نوبهی خود توسط ِرسانه و تلویزیون به میلیونها نفر مخابره میشود – واچرخشی بزرگ، یک زبَرساختار ِشگرف (که برق ِآن، حتا قطع ِنظر از سویههای تجاری و تبلیغاتی ِچنین عملیاتی، همچنان چشم را میزند). غلظت ِزیادی که در یک چشم بر هم زدن رقیق میشود. فرمول یک، دربرگیرندهی یک چرخهی جمعی، تکنیکی و خیالی است.
راننده، تنهاست. در اتاقک ِماشین ِمسابقه، او دیگر هیچ کس نیست. همین جاست که او با همزاد ِخود، یعنی ماشین درمیآمیزد و هویت ِخود را در این همآمیزی از کف میدهد. او به شوالیهی غایب ِایتالو کالوینو با آن ردا و زرهاش میماند، شوالیهای که شوالیههای دیگر ِحاضر در مسابقه را نمیبیند. آلن پروست میگوید "نیازی نیست که آنها را دوست داشته باشید یا احترامشان را داشته باشد؛ وقتی چراغ سبز شد، آنها دیگر وجود ندارند. همین را میدانم که قرار است با یک ویلیامز، یک لوتوس یا یا یک فراری رقابت کنم". تنها زمانی که آنها میتوانند یکدیگر را به چشم ببینند، آن هم در مقام دشمن و رقیب همدیگر، خط ِآغاز است و هنگامی که پس و پیش ِیکدیگر – در دراماتیکترین لحظهی مسابقه، وقتی که قرعهی برنده به واکنش ِبرقآسای لحظهی مخاطرهآمیز ِقماری بند است که رقیبان در برخورد ِنزدیک تجربه میکنند – میرانند. پس از آن، ماشین و راننده صرفاً پرتابههایی جاندار هستند که هدفی جز رسیدن به خط ِپایان ندارند. نظر-ات را به سکو بدوز! جایزهی بزرگ امروز دیگر بیشتر به مسابقهی عبور از موانع تبدیل شده است، رقیبان تنها بخشی از موانع اند: باران، وضعیت ِچرخها، و تصادفات ِپیشبینیناپذیر؛ و البته محاسبات ِبیپایان. بر وضعیت ِپرتابه باید آنبهآن نظارت کرد. جریان ِمسابقه تنها در ظاهر به رقابت میماند. رقابت بهواقع در جای دیگری رخ میدهد – در بازار ِجهانی ِاتوموبیل، در نمودارهای مربوط به شهرت ِرانندهها، در سیستم تبلیغات و ستارهسازی. کل ِمسابقه بر صفحهی تلویزیون رخ میدهد، بر صفحهی سرعت. در سرعتهای بالا، سرعت دیگر بعدی مکانمند نیست، سرعت سراسر صفحهای است که بر آن راننده باید شتاب ِخود را با چابکی ِفیلمبردار ِتلویزیونی همآهنگ سازد. "اگر بخواهیم صادقانه بگوییم، واقعیت این است که، همانطور که طرفداران هم ممکن است گاهی حس کنند، کیف ِواقعی راندن درعمل از بین رفته است". فرسایش ِلذت، بهایی است که باید برای تغییر ِحرکت به سرعت ِمحض، و دگردیسی ِتن به حرکت بر صفحهی سرعت، پرداخت شود. این کار هیچ لذتی ندارد جز لذت ِبُردن، لذتی که بههیچرو شخصی نیست، لذت ِعملیاتی از برنده شدن. این لذت با همان ضرباهنگی بر مغز ِراننده حک میشود که دادههای تکنیکی بر داشبورد به رقص درمیآیند. درواقع، لذت در اجرای تکنیکی جاسازی شده، در ابژهای که برای برندهشدن ساخته شده است، در اجرایی که ارادهی راننده را بهمثابه عنصر تکنیکی ِلازم برای پیروزی به خدمت میگیرد. شاید غیرانسانی به نظر برسد اما بیایید در این باره صادق باشیم، منطق ِذهنی ِمسابقه چنین حکم میکند.
در سرعت 180 مایل در ساعت، همه چیز آرام است. افقی از چشم ِتوفان، سکون ِسرعت، حالتی خلسهآمیز: شما دیگر در این دنیا نیستید (حسی که در رانندگی در سرعت ِبالای 125 مایل در ساعت، در هر ماشین ِعادی به انسان دست میدهد). پسزمینه تماماً تلویزیونی میشود، درک ِفیزیکی ِماشینهای بهکلی نیست میگردد؛ این شما و این رخداد ِناب ِسرعت که در آن، درک ِفضا بهشکل ِبساوشی صورت میگیرد: درک ِواکنشی (به زبان ِمکلوهانی: ماشین به امری بسودنی تبدیل میشود، به امتداد ِبسودنی ِتن ِآدمی). هیچ چیزی که بتوان به منظرهی حقیقی، یا به رقابت و پرستیژ ربطاش داد وجود ندارد: شما وارد ِتصورات ِمجازی میشوید، به زمان ِحقیقی نزدیک میشوید، به آنیت ِحرکت – و البته همهنگام به کاتاستروف.
شاید بتوان به وجود اشتیاق ِدیگری جز برندهشدن اشاره کرد، شوقی حیرتانگیز و در عین حال اندوهبار. شوقی برخاسته از دراماتیزهکردن ِخطر توسط رسانه، و در سطحی ژرفتر، شوقی زاییدهی قاعدهی نمادین ِبرخورد و دوئل: شوق ِتصادف، اشتیاق ِمرگ. پیشترها، نه فقط رانندگان، بلکه تماشاچیان هم جان خود را در مسابقات به خطر میانداختند. چندان که کیف ِرانندگی رفتهرفته از مسابقات محو میشود، از خطرگری ِشخصی نیز دیگر نمیتوان سراغ گرفت؛ از آن روزهای مرگبازی دیگر خبری نیست.
امروز مرگ پدیدهای خیالی و مجازی است. این تنها ماشینها هستند که میمیرند، موتورهایی که آنقدر کار میکنند تا بهکلی اوراق میشوند. مرگ تنها برای "همزاد" تکنیکی، یعنی برای آن که طبیعت ِانتزاعی ِمسابقه را ساخت میدهد، معنی دارد. باید اقرار کرد که همه خواب ِچنین مرگی را میبینند (البته این هرگز بدین معنا نیست که چنین مرگی را طلب میکنند)، با این حال امروز، تماشای مرگ، به شکلی که "زنده" به نمایش درآید، پذیرفتنی نیست. به هر رو، به همان اندازه که غیاب ِتماشاگران غیرممکن است، حذف ِکامل ِتصادفات نیز بهراستی خارج از تصور است. حتا با وجود این که شمار ِتماشاچیان دربرابر مخاطبان ِمجازی (تلویزیونی) بسیار اندک است، این واقعیت را نمیتوان نادیده گرفت که آنها در آن جا هستند و حضور دارند. حتا اگر ریسک ِواقعی در برابر ریسک ِمجازی اندک است، باید پذیرفت که چنین ریسکی وجود دارد. این یک عنصر حیاتی است؛ بدون ِعامل ِتصادفی، بدون ِتصادف، در غیاب ِعناصر ِپیشبینیناپذیر، مسابقهی اتوموبیلرانی دیگر هیچ جذابیتی ندارد.
این سان، رانندهی فرمول یک در وضعیتی دوگانه به سر میبرَد: او، همزمان، هم – در مقام ِیک اپراتور ِتکنیکی – پایانهی خودکار ِتکنیکیترین و پرداختهترین ماشینوارهگی است، و هم اپراتور نمادین ِشور و شوق ِجمعیت و ریسک ِمرگ. شرکتهای اتوموبیلسازی حمایتکننده نیز، میان ِسرمایهگذاری و برپایی ِچنین مسابقهی سورگونهای ناسازوار درگیر میشوند. آیا بهراستی میتوان تصور کرد که تمام ِاینها ریشه در یک بازاریابی، تبلیغات و سرمایهگذاری ِمحاسبهشده، و در نتیجه عقلایی، دارند؟ آیا ما با یک عملیات ِعظیم ِتجاری طرف ایم، یا با شرکتهایی که ورای توان تجاری ِخود خاصهخرجی میکنند تا شوق ِپدیدآمده در این میان را برای پروراندن ِپرستیژ و کاریزمای خود به کار گیرند (آیا این شرکتها خود درگیر مسابقهی سرعت نیستند)؟ آیا رویارویی این شرکتها با یکدیگر برپایهی فوران ِخطرگری و آسیمهگی و روانپریشی شکل میگیرد؟ بیتردید همین سویه از این پیکار است که در همان نگاه ِنخست، نظر ِمیلیونها بیننده را به خود میگیرد. مسلماً در پایان، یک بینندهی عادی ِتلویزیون پیشتازی ِمکلارن بر هوندا را به چیزی نمیگیرد؛ من حتا مطمئن نیستم او پس از تماشای مسابقه کوچکترین شوقی داشته باشد که کار هرروزهاش راندن در چنان مسابقهای باشد. تأثیر ِفرمول یک، در منش ِتکین و رمزآلود ِرخداد ِمسابقه و شکلوشمایل ِراننده است، نه در وجوه ِتجاری و تکنیکی ِنمایش ِتلویزیونی ِآن. روشن نیست که چرا در عرصهی عمومی بر سرعت اینچنین حد میگذارند و بهلحاظ ِاخلاقی شکستن ِچنین حدی را ناروا میگیرند و لیکن در فرمول یک جشن ِسرعت برپا میکنند؛ بیشک در این میان باید پای تاوان ِسنگینی در میان باشد. بیتردید فرمول یک در خدمت ِهمگانیکردن ِآیین ِاتوموبیل و استفاده از آن است، اما عملکرد ِآن فراتر از اینهاست، حفظ ِاشتیاق به مطلقاً متفاوتبودن – توهم ِبزرگی که تمام ِمازادها و زیادهخواهیها را موجه میکند.
در پایان، آیا کار ِفرمول یک به پایان نرسیده است؟ آیا فرمول یک به آن کمال ِغایی ِمطلوب خویش دست نیافته، جایی که تمام ماشینها و رانندگان، با منابع ِعظیمی که به کار میگیرند، در گردابهی یک سناریوی ِتکراری، همهگی به سطح ِبیشینهی اجرا و عملکرد میرسند و طرح و رویه و سرانجام ِیکسانی را در هر مسابقه رقم میزنند؟ اگر فرمول یک بهعنوان صحنهای برای آزمایش امکانات ِتکنیکی، عملکردی صنعتی و عقلانی به شمار میرفت، میتوانستیم پیشبینی کنیم روزی فراخواهد رسید که در آتش ِبسکردی ِخود خواهد سوخت. از سوی دیگر اما، اگر فرمول یک صرفاً تماشاخانهای است که در آن رخداد ِشورانگیز ِجمعی (و البته یکسر مصنوعی)ای به نمایش گذاشته میشود که بر صفحههای نمایش ِتحقیقات ِتکنولوژیکی، بر اندام ِراننده، و بر صفحههای تلویزیونی که تماشاچیان خود را فرافکنی میکنند به جریان میافتد، در این صورت باید گفت که آیندهی روشنی برایاش میتوان انگار کرد.
سخن کوتاه این که، فرمول یک یک هیولاست؛ چیزی که اینچنین از تکنولوژی، پول، آرزو و پرستیژ اشباع شده چیزی جز یک هیولا نمیتواند باشد (ِفرهنگ ِمُدمَدار، که هماندازهی فرمول یک انتزاعی است و منطق ِآن، همان اندازه که منطق ِفرمول یک از منطق ِترافیک جادهها بیگانه است، با اسلوب ِمتعارف پوشش غریبه است، نیز هیولاست). اکنون، تقدیر ِهیولاها این است که ناپدید شوند، نگرانی ِما نیز در همین است. ما آنقدر هوشیار نیستیم که ببینیم چگونه آنها در هیئت ِموجوداتی اهلیشده و سربهراه به زیست ِخود ادامه میدهند. در عصر ِبیمعنایی ِحاد – و بیمعنایی ِماشین و تمام قیدها و شرطهایاش – دست ِکم میتوان به وجود ِشوق ِرخداد ِناب {این هیولاها} دل بست، موجودات ِنازنینی که مجازند تا مطلقاً دست به هیچ کاری نزنند...
Volume 5, Number 2 (July, 2008)
راننده مسابقه و همزاد ِاو
ژان بودریار
فرمول یک، مثال ِروشنی بر عصر ِاجراست، عصری که بر چکادهای آن آثار ِانسان و ماشینهای او خوش میلمند، انسان و ماشینی که هر یک دیگری را به پیش میراند، به حدها، بیاز آن که معلوم گردد کدام یک این پیشرَوی ِشهابگونه را برمیانگیزد و کدام تنها حکم ِهمزاد ِدیگری را بازی میکند.
اگر انسان به بند ِنبوغ ِشرارتبار ِتکنولوژی درافتاده، و این شر او را وامیدارد تا به مرزها و حدهایی که چه بسا ورای توان ِاوست پیش رود، آنگاه راست این است که تکنولوژی را باید اسیر ِآدمی دانست، آدمی که با او هویت میگیرد و هر چه از شور و اشتیاق دارد در او میریزد و انبار میکند. پیمان ِاین دو، میثاقی که این دو با یکدیگر بسته اند، را تنها میتوان به میانجی ِخرج ِمازاد، به میانجی ِایثاری شگرف، به پیش کشید. در فرمول یک، این دو در "سرعت" – در فانتزم و وهم و خیال ِسرعت – که پای ِشوق ِجمعی ِمهارناشدنی و انکارناپذیری را به صحنه میکشند، هم آورده میشوند.
فرمول یک، به یک هرم میماند: همنهاد ِهرمگونهای از جدوجهد ِهزارانهزار نفری که عصارهی تلاششان در یک ماشین، یک مرد، و در یک لحظهی کوتاه و شگفتانگیر چکیده شده است. غلظت بسیار بالاست، و آینهی مسابقه تمام ِنیروهای بسیجشده را بهخوبی بازتاب میدهد – نیروهایی که همهگی بهسوی یک هدف ِواحد که در اجرای ِیک فرد، و در یک برخورد ِدوجانبه، سویمند اند، شدت و ایجاز ِاین رخداد اما هیچ ربطی به خیل ِتلاشها و قوَت ِزیرسازههایاش ندارد. بیتردید، رمز ِافسون ِجمعی ِمسابقه به دگردیسی و چکیدهگی ِخیل کثیری از چیزها و تلخیص ِآن همه در قالب ِامری یکتا برمیگردد. اما این هرم، که راننده بر نوک آن جای دارد، به نوبهی خود توسط ِرسانه و تلویزیون به میلیونها نفر مخابره میشود – واچرخشی بزرگ، یک زبَرساختار ِشگرف (که برق ِآن، حتا قطع ِنظر از سویههای تجاری و تبلیغاتی ِچنین عملیاتی، همچنان چشم را میزند). غلظت ِزیادی که در یک چشم بر هم زدن رقیق میشود. فرمول یک، دربرگیرندهی یک چرخهی جمعی، تکنیکی و خیالی است.
راننده، تنهاست. در اتاقک ِماشین ِمسابقه، او دیگر هیچ کس نیست. همین جاست که او با همزاد ِخود، یعنی ماشین درمیآمیزد و هویت ِخود را در این همآمیزی از کف میدهد. او به شوالیهی غایب ِایتالو کالوینو با آن ردا و زرهاش میماند، شوالیهای که شوالیههای دیگر ِحاضر در مسابقه را نمیبیند. آلن پروست میگوید "نیازی نیست که آنها را دوست داشته باشید یا احترامشان را داشته باشد؛ وقتی چراغ سبز شد، آنها دیگر وجود ندارند. همین را میدانم که قرار است با یک ویلیامز، یک لوتوس یا یا یک فراری رقابت کنم". تنها زمانی که آنها میتوانند یکدیگر را به چشم ببینند، آن هم در مقام دشمن و رقیب همدیگر، خط ِآغاز است و هنگامی که پس و پیش ِیکدیگر – در دراماتیکترین لحظهی مسابقه، وقتی که قرعهی برنده به واکنش ِبرقآسای لحظهی مخاطرهآمیز ِقماری بند است که رقیبان در برخورد ِنزدیک تجربه میکنند – میرانند. پس از آن، ماشین و راننده صرفاً پرتابههایی جاندار هستند که هدفی جز رسیدن به خط ِپایان ندارند. نظر-ات را به سکو بدوز! جایزهی بزرگ امروز دیگر بیشتر به مسابقهی عبور از موانع تبدیل شده است، رقیبان تنها بخشی از موانع اند: باران، وضعیت ِچرخها، و تصادفات ِپیشبینیناپذیر؛ و البته محاسبات ِبیپایان. بر وضعیت ِپرتابه باید آنبهآن نظارت کرد. جریان ِمسابقه تنها در ظاهر به رقابت میماند. رقابت بهواقع در جای دیگری رخ میدهد – در بازار ِجهانی ِاتوموبیل، در نمودارهای مربوط به شهرت ِرانندهها، در سیستم تبلیغات و ستارهسازی. کل ِمسابقه بر صفحهی تلویزیون رخ میدهد، بر صفحهی سرعت. در سرعتهای بالا، سرعت دیگر بعدی مکانمند نیست، سرعت سراسر صفحهای است که بر آن راننده باید شتاب ِخود را با چابکی ِفیلمبردار ِتلویزیونی همآهنگ سازد. "اگر بخواهیم صادقانه بگوییم، واقعیت این است که، همانطور که طرفداران هم ممکن است گاهی حس کنند، کیف ِواقعی راندن درعمل از بین رفته است". فرسایش ِلذت، بهایی است که باید برای تغییر ِحرکت به سرعت ِمحض، و دگردیسی ِتن به حرکت بر صفحهی سرعت، پرداخت شود. این کار هیچ لذتی ندارد جز لذت ِبُردن، لذتی که بههیچرو شخصی نیست، لذت ِعملیاتی از برنده شدن. این لذت با همان ضرباهنگی بر مغز ِراننده حک میشود که دادههای تکنیکی بر داشبورد به رقص درمیآیند. درواقع، لذت در اجرای تکنیکی جاسازی شده، در ابژهای که برای برندهشدن ساخته شده است، در اجرایی که ارادهی راننده را بهمثابه عنصر تکنیکی ِلازم برای پیروزی به خدمت میگیرد. شاید غیرانسانی به نظر برسد اما بیایید در این باره صادق باشیم، منطق ِذهنی ِمسابقه چنین حکم میکند.
در سرعت 180 مایل در ساعت، همه چیز آرام است. افقی از چشم ِتوفان، سکون ِسرعت، حالتی خلسهآمیز: شما دیگر در این دنیا نیستید (حسی که در رانندگی در سرعت ِبالای 125 مایل در ساعت، در هر ماشین ِعادی به انسان دست میدهد). پسزمینه تماماً تلویزیونی میشود، درک ِفیزیکی ِماشینهای بهکلی نیست میگردد؛ این شما و این رخداد ِناب ِسرعت که در آن، درک ِفضا بهشکل ِبساوشی صورت میگیرد: درک ِواکنشی (به زبان ِمکلوهانی: ماشین به امری بسودنی تبدیل میشود، به امتداد ِبسودنی ِتن ِآدمی). هیچ چیزی که بتوان به منظرهی حقیقی، یا به رقابت و پرستیژ ربطاش داد وجود ندارد: شما وارد ِتصورات ِمجازی میشوید، به زمان ِحقیقی نزدیک میشوید، به آنیت ِحرکت – و البته همهنگام به کاتاستروف.
شاید بتوان به وجود اشتیاق ِدیگری جز برندهشدن اشاره کرد، شوقی حیرتانگیز و در عین حال اندوهبار. شوقی برخاسته از دراماتیزهکردن ِخطر توسط رسانه، و در سطحی ژرفتر، شوقی زاییدهی قاعدهی نمادین ِبرخورد و دوئل: شوق ِتصادف، اشتیاق ِمرگ. پیشترها، نه فقط رانندگان، بلکه تماشاچیان هم جان خود را در مسابقات به خطر میانداختند. چندان که کیف ِرانندگی رفتهرفته از مسابقات محو میشود، از خطرگری ِشخصی نیز دیگر نمیتوان سراغ گرفت؛ از آن روزهای مرگبازی دیگر خبری نیست.
امروز مرگ پدیدهای خیالی و مجازی است. این تنها ماشینها هستند که میمیرند، موتورهایی که آنقدر کار میکنند تا بهکلی اوراق میشوند. مرگ تنها برای "همزاد" تکنیکی، یعنی برای آن که طبیعت ِانتزاعی ِمسابقه را ساخت میدهد، معنی دارد. باید اقرار کرد که همه خواب ِچنین مرگی را میبینند (البته این هرگز بدین معنا نیست که چنین مرگی را طلب میکنند)، با این حال امروز، تماشای مرگ، به شکلی که "زنده" به نمایش درآید، پذیرفتنی نیست. به هر رو، به همان اندازه که غیاب ِتماشاگران غیرممکن است، حذف ِکامل ِتصادفات نیز بهراستی خارج از تصور است. حتا با وجود این که شمار ِتماشاچیان دربرابر مخاطبان ِمجازی (تلویزیونی) بسیار اندک است، این واقعیت را نمیتوان نادیده گرفت که آنها در آن جا هستند و حضور دارند. حتا اگر ریسک ِواقعی در برابر ریسک ِمجازی اندک است، باید پذیرفت که چنین ریسکی وجود دارد. این یک عنصر حیاتی است؛ بدون ِعامل ِتصادفی، بدون ِتصادف، در غیاب ِعناصر ِپیشبینیناپذیر، مسابقهی اتوموبیلرانی دیگر هیچ جذابیتی ندارد.
این سان، رانندهی فرمول یک در وضعیتی دوگانه به سر میبرَد: او، همزمان، هم – در مقام ِیک اپراتور ِتکنیکی – پایانهی خودکار ِتکنیکیترین و پرداختهترین ماشینوارهگی است، و هم اپراتور نمادین ِشور و شوق ِجمعیت و ریسک ِمرگ. شرکتهای اتوموبیلسازی حمایتکننده نیز، میان ِسرمایهگذاری و برپایی ِچنین مسابقهی سورگونهای ناسازوار درگیر میشوند. آیا بهراستی میتوان تصور کرد که تمام ِاینها ریشه در یک بازاریابی، تبلیغات و سرمایهگذاری ِمحاسبهشده، و در نتیجه عقلایی، دارند؟ آیا ما با یک عملیات ِعظیم ِتجاری طرف ایم، یا با شرکتهایی که ورای توان تجاری ِخود خاصهخرجی میکنند تا شوق ِپدیدآمده در این میان را برای پروراندن ِپرستیژ و کاریزمای خود به کار گیرند (آیا این شرکتها خود درگیر مسابقهی سرعت نیستند)؟ آیا رویارویی این شرکتها با یکدیگر برپایهی فوران ِخطرگری و آسیمهگی و روانپریشی شکل میگیرد؟ بیتردید همین سویه از این پیکار است که در همان نگاه ِنخست، نظر ِمیلیونها بیننده را به خود میگیرد. مسلماً در پایان، یک بینندهی عادی ِتلویزیون پیشتازی ِمکلارن بر هوندا را به چیزی نمیگیرد؛ من حتا مطمئن نیستم او پس از تماشای مسابقه کوچکترین شوقی داشته باشد که کار هرروزهاش راندن در چنان مسابقهای باشد. تأثیر ِفرمول یک، در منش ِتکین و رمزآلود ِرخداد ِمسابقه و شکلوشمایل ِراننده است، نه در وجوه ِتجاری و تکنیکی ِنمایش ِتلویزیونی ِآن. روشن نیست که چرا در عرصهی عمومی بر سرعت اینچنین حد میگذارند و بهلحاظ ِاخلاقی شکستن ِچنین حدی را ناروا میگیرند و لیکن در فرمول یک جشن ِسرعت برپا میکنند؛ بیشک در این میان باید پای تاوان ِسنگینی در میان باشد. بیتردید فرمول یک در خدمت ِهمگانیکردن ِآیین ِاتوموبیل و استفاده از آن است، اما عملکرد ِآن فراتر از اینهاست، حفظ ِاشتیاق به مطلقاً متفاوتبودن – توهم ِبزرگی که تمام ِمازادها و زیادهخواهیها را موجه میکند.
در پایان، آیا کار ِفرمول یک به پایان نرسیده است؟ آیا فرمول یک به آن کمال ِغایی ِمطلوب خویش دست نیافته، جایی که تمام ماشینها و رانندگان، با منابع ِعظیمی که به کار میگیرند، در گردابهی یک سناریوی ِتکراری، همهگی به سطح ِبیشینهی اجرا و عملکرد میرسند و طرح و رویه و سرانجام ِیکسانی را در هر مسابقه رقم میزنند؟ اگر فرمول یک بهعنوان صحنهای برای آزمایش امکانات ِتکنیکی، عملکردی صنعتی و عقلانی به شمار میرفت، میتوانستیم پیشبینی کنیم روزی فراخواهد رسید که در آتش ِبسکردی ِخود خواهد سوخت. از سوی دیگر اما، اگر فرمول یک صرفاً تماشاخانهای است که در آن رخداد ِشورانگیز ِجمعی (و البته یکسر مصنوعی)ای به نمایش گذاشته میشود که بر صفحههای نمایش ِتحقیقات ِتکنولوژیکی، بر اندام ِراننده، و بر صفحههای تلویزیونی که تماشاچیان خود را فرافکنی میکنند به جریان میافتد، در این صورت باید گفت که آیندهی روشنی برایاش میتوان انگار کرد.
سخن کوتاه این که، فرمول یک یک هیولاست؛ چیزی که اینچنین از تکنولوژی، پول، آرزو و پرستیژ اشباع شده چیزی جز یک هیولا نمیتواند باشد (ِفرهنگ ِمُدمَدار، که هماندازهی فرمول یک انتزاعی است و منطق ِآن، همان اندازه که منطق ِفرمول یک از منطق ِترافیک جادهها بیگانه است، با اسلوب ِمتعارف پوشش غریبه است، نیز هیولاست). اکنون، تقدیر ِهیولاها این است که ناپدید شوند، نگرانی ِما نیز در همین است. ما آنقدر هوشیار نیستیم که ببینیم چگونه آنها در هیئت ِموجوداتی اهلیشده و سربهراه به زیست ِخود ادامه میدهند. در عصر ِبیمعنایی ِحاد – و بیمعنایی ِماشین و تمام قیدها و شرطهایاش – دست ِکم میتوان به وجود ِشوق ِرخداد ِناب {این هیولاها} دل بست، موجودات ِنازنینی که مجازند تا مطلقاً دست به هیچ کاری نزنند...