لاخهها
خرکاری، کنجکاوی و همدردی: سه عیب مدرن - نیچه/خواست ِقدرت
دستاورد ِمدرن و خوشآمدهی فلسفهی علم: فروکاستن ِپرسش به مسأله. جایی که نقش ِرادیکال ِفلسفه بهعنوان عرصهی همارهگشودهی پرسشگری و اندیشهورزی ِرادیکال به معرفتشناسی تقلیل مییابد؛ مادر/فلسفه خدمتکار ِعلم/فرزندی میشود که در طول ِفراگرد ِابزارگردانی ِخود وجههی حرامزادهگی ِخود را فاش کرده و حال جان ِزایندهاش را برای رشد(؟) ِبیشتر میمکد. فلسفه در مقام ِحل ِمسأله! بوی ِگند ِاین مسخ را میتوان با معاشرت با اهالی ِفلسفهی علم از نزدیک استشمام کرد، جایی که در یک گفتگوی ِمکانیستی ِسطحینگرانه و مهندسیشده، نهبود ِاین هستهی ِهایدگری که پرسش پارسایی ِتفکر است، وجدان ِشما را میرنجاند.
در بیثباتی ِرابطهی صمیمی ِزن با دیگری، شکل ِازهمگسیختهی ادراک ِزن نسبت به تن ِخود و تن ِدیگری و مناسبات ِاین دو، تأثیرگذارتر از عاملی است که از آن تحت ِعنوان ِهیستریای ِزنانه یا ناپایداری ِبخش ِخودآگاه ِعاطفهی زن یاد میکنند. زن بیش و پیش از آن که در اثر ِهیستری ِگذرناپذیر ِخود گرفتار ِانگارههای کجومعوج ِآرمانگرایانهی خود نسبت به رابطه با دیگری شود، متأثر از نااطمینانی ِبنیادینی که خاسته از ذهنپریشی ِتن ِاوست، وجود ِ"دیگری" را در عرصهای مییابد که گویی عاری از زمانمندی و مشحون از مفاهیم ِسستی است که ذهن ِاو را در تعلیق ِمدام نسبت به حضور ِدیگری معلق نگه میدارند؛ دیگری برای او همیشه یا کم است یا زیاد؛ یا دُژمن یا خدا.
- امروز دیگری کمتر کسی را میتوان یافت که چیز یا کسی را داشته باشد که اصل ِزندگی/مرگ را "به خاطر" ِآن (یا به زبان ِدقیقتر: پیرامون ِخاطر ِآن) برای خود شکل دهد.
- پول!
- نه، پول با تمام ِهیولاوارهگی و رنگبهرنگی و دلنوازیاش، نمیتواند فضامندی ِاین خاطرگاه را داشته باشد! پول ابژهی صغیر ندارد، وگرنه قضیه حل میشد! آدم را دور خود میچرخاند، او را تحلیل میبرد، زخماش میزند اما قادر نیست او را بکُشد، چون به او نیاز دارد.
هرچه اهداف کمرنگتر و بیاهمیتتر و بیمعنیتر، اهمیت ِوجودی ِابزارها برجستهتر میشود. این مطلب را میتوان با بررسی ِوضعیت ِامروزین ِعلوم انسانی نیک فهم کرد؛ جایی که سردرگمی و پریشانذهنی و نیستانگاری ِعمیق ِدانشمند در رابطه با اهداف ِغایی ِرشتهی خود – و هر آن چیزی که معنای انسانی و اجتماعی ِکنش ِفکری ِاو را تعیین میکند، او را وادار میکند تا با ابزارهای علمی بلاسد، خود را در میان ِآنها گم کند تا مگر از سنگینی ِشرم ِآزارندهی بیهودهگی ِکارش اندکی بکاهد. {این مسئله در علم اقتصاد پرروشن است؛ جایی که نه تنها اندیشیدن به نتیجهی اجتماعی ِاندیشهورزی ِتخصصی (در مقام هدف) مانعی دربرابر ِآیندهی براق ِشغلی تعریف میشود، بلکه اساساً چونوچراکردن در راستکاری و بهجایی ِابزارها عملی خودویرانگرانه به شمار میرود}.
زن زمانی درمییابد که مرد او را تنها بهمنزلهی پاری از مادر میخواهد که مرد برای بار ِدوم پس از جدایی او را طلب کند.
چیزی وهنآمیزتر از تفکیکی که ما انسانهای امروز میان فضا و منطق حاکم بر شغل و کسبوکار خویش و فضای فراغت میگذاریم، نیست. قطع ِنظر از این که تقسیم ِکار ِاجتماعی و چندپارهگی ِسوبژکتیو ِکل ِحیات ِما در مقام ِموجوداتی خود-ابزار-گردانیشده چه بلایی بر سر ِکلیت و معناداری ِزیست ِما آورده اند، هرزهگی ِزیست را میتوان بهسادهگی با توجه به کیفیت ِکیفی که ما از موجسواری بر ادوار ِکار-فراغت میبریم، و سکتهی دهشتبار ِمعنا در گذر از یکی به دیگری، که در طول ِآن با وقاحت ِتمام و آسودهگی ِخاطر کل ِدستگاه ِارزشی ِخود را تحویل میکنیم، از نزدیک لمس کرد. دوزیستهایی که در فراغت معدهی ِخود را از سرخوشی پر میکنند، و در وقت ِکار همه را بالا میآورند. دو زندهگی، هر یک مرگ ِدیگری؛ و در این حدت، به معنا هیچ نیازی نیست...
تنبلی: غنیمتی ارزمند؛ بهعنوان ِشکلکی در برابر ِهیکل ِچاق ِنظم ِاجتماعی-کاری؛ باد ِمعدهای به روی پریدهرنگ ِساعات ِسریع ِزندهگی ِگرانبار از پوچی. مسأله بسیار ساده است: شما یا وامیدهید و تنبلی را بهعنوان ِیک عادت ِناشایست و نکوهیده وامینهید، یا از نیروی ِویرانگری که میتوانید از "ورزیدن ِتنبلی" و جدیت ِروانشناختی ِآن و هوای ِتازهی دگروارهگیاش برای معنابخشی بهره میگیرد. {راه ِسوم شاید: تنبلی در انتخاب ِیکی از این دو راه}
«انتخاب کردن امر ِعجیبی است. هر فلسفهای که انسان را به اعمال ارادهی خود مأمور میکند تنها بر یأس ِاو میافزاید؛ زیرا اگر برای آگاهی، چیزی فرحبخشتر از دانستن آن چه که میخواهد وجود نداشته نباشد، برای آگاهی ِدیگر (ناخودآگاه؟) – یعنی همان آگاهی ِمبهم و حیاتیای که شادمانی را به نومیدی از اراده منوط میکند – چیزی دلرباتر از الغای ِانتخاب و انحراف از ارادهی عینی ِخود نخواهد بود. بهتر این است که به چیزی بیاهمیت اما نافذ تکیه کنیم تا این که به ارادهی خود یا الزام انتخاب متکی باشیم» - بودریار/فروپاشی ِامر ِاجتماعی در رسانهها
مثلهکردن کلمات، اثبات سزیدهگی نشانهشناختی-هستیشناختی واج بر کلمه، بر هم ریختن شکل آشنای کلمه و ساختن امر غریب و آزارنده از یک کلمهی آشنا: بازیای که شاید در هیچ زبان دیگری چنان که در خطنگارهی فارسی اجرا میشود، خواستنی و شوقبرانگیز نباشد. این که هویت ِشکلانی ِیک کلمه، چون جامهای که بر تن ِمعشوق حکم ِنمادین ِاقتدار ِاقناعی ِمنش ِصوری ِاو را دارد، برافتد؛ این که میانگاهاش دریده شود و خصوصیترین چیستیهای ِمعنایی-تنانیاش – که کلمه خود از بیم ِبیمعناشدهگی از برابر ِآینهی زبان گریزشان میدهد – در برابر ِپیچ و شکنها و پارههای اشتیاق ِشکلهای معنازدوده و نگارهگرانه از شبح ِکلمهی ممکن قرار گیرد... بازی برای بزرگسالان!
همراه با استیلای شکلهای جدید هویتبخشی در قالب فرهنگ ِانبوههگی مصرف، امکانات ِفرد بهواسطهی دموکراتیزهشدن ِتجربه و خصوصیشدن فراگردهای دلالتبخش به معنا و ارزش، گسترش مییابد؛ هزینهی مستقیم این بهبود ِصوری اما چیزی نیست مگر سطحیشدن ِگریزناپذیر تجربه و بیدوامی ِآن و استحالهی تجربه در انگارههای مصرفی که نتیجهی ناگزیر ِآن کاهش ِسطح خودآگاهی از تجربه است. مصرفکننده، آزادترین تولیدکننده است، او با مصرف، بیش از هر چیز، خود را بازتولید میکند و دمبهدم هویت ِتازهای ازخود میتراشد؛ هویتی از ابتدا پوسیده که تاریخ ِانقضای ِآن لحظهبهلحظه نو میشود، مادامی که او بتواند پذیرندهی سربهراهی در جذب ِرسانه و فضای نمادین ِرنگارنگ آن باشد، فضایی که شرط ِمشترکشدن و بهرهگرفتن از هوای ِجانبخش ِآن، فروختن ِوارستهگی-در-پراکسیس به آزادی-در-انتزاع ِانگارههاست.
«حتا وجدان ِناراحت ِصنعت ِفرهنگ هم نمیتواند کمکی به آن بکند. روحاش چنان عینیگرا شده که به چهرهی سوژههای خود چونان سیلی فرو مینشیند؛ و این سوژهها که ابزار ِاوی اند، چون همه چیز را میدانند، پا پس میکشند و از وبالی که خود مسبباش بودهاند فاصله میگیرند.» - آدورنو/اخلاق ِصغیر
سیسیت در برابر ِسوفیا: رقص ِخشونتبار سرباز ِمُرده در برابر ِخشونت ِضمنی ِجنونی دلمرده . اولی، سیمین، بخار ِودکا بر زبان ِمهجور ِمسکنتی زمستانی؛ دومی، سبز، دود ِعلف در اتاق ِواپسین انسان.
خرکاری، کنجکاوی و همدردی: سه عیب مدرن - نیچه/خواست ِقدرت
دستاورد ِمدرن و خوشآمدهی فلسفهی علم: فروکاستن ِپرسش به مسأله. جایی که نقش ِرادیکال ِفلسفه بهعنوان عرصهی همارهگشودهی پرسشگری و اندیشهورزی ِرادیکال به معرفتشناسی تقلیل مییابد؛ مادر/فلسفه خدمتکار ِعلم/فرزندی میشود که در طول ِفراگرد ِابزارگردانی ِخود وجههی حرامزادهگی ِخود را فاش کرده و حال جان ِزایندهاش را برای رشد(؟) ِبیشتر میمکد. فلسفه در مقام ِحل ِمسأله! بوی ِگند ِاین مسخ را میتوان با معاشرت با اهالی ِفلسفهی علم از نزدیک استشمام کرد، جایی که در یک گفتگوی ِمکانیستی ِسطحینگرانه و مهندسیشده، نهبود ِاین هستهی ِهایدگری که پرسش پارسایی ِتفکر است، وجدان ِشما را میرنجاند.
در بیثباتی ِرابطهی صمیمی ِزن با دیگری، شکل ِازهمگسیختهی ادراک ِزن نسبت به تن ِخود و تن ِدیگری و مناسبات ِاین دو، تأثیرگذارتر از عاملی است که از آن تحت ِعنوان ِهیستریای ِزنانه یا ناپایداری ِبخش ِخودآگاه ِعاطفهی زن یاد میکنند. زن بیش و پیش از آن که در اثر ِهیستری ِگذرناپذیر ِخود گرفتار ِانگارههای کجومعوج ِآرمانگرایانهی خود نسبت به رابطه با دیگری شود، متأثر از نااطمینانی ِبنیادینی که خاسته از ذهنپریشی ِتن ِاوست، وجود ِ"دیگری" را در عرصهای مییابد که گویی عاری از زمانمندی و مشحون از مفاهیم ِسستی است که ذهن ِاو را در تعلیق ِمدام نسبت به حضور ِدیگری معلق نگه میدارند؛ دیگری برای او همیشه یا کم است یا زیاد؛ یا دُژمن یا خدا.
- امروز دیگری کمتر کسی را میتوان یافت که چیز یا کسی را داشته باشد که اصل ِزندگی/مرگ را "به خاطر" ِآن (یا به زبان ِدقیقتر: پیرامون ِخاطر ِآن) برای خود شکل دهد.
- پول!
- نه، پول با تمام ِهیولاوارهگی و رنگبهرنگی و دلنوازیاش، نمیتواند فضامندی ِاین خاطرگاه را داشته باشد! پول ابژهی صغیر ندارد، وگرنه قضیه حل میشد! آدم را دور خود میچرخاند، او را تحلیل میبرد، زخماش میزند اما قادر نیست او را بکُشد، چون به او نیاز دارد.
هرچه اهداف کمرنگتر و بیاهمیتتر و بیمعنیتر، اهمیت ِوجودی ِابزارها برجستهتر میشود. این مطلب را میتوان با بررسی ِوضعیت ِامروزین ِعلوم انسانی نیک فهم کرد؛ جایی که سردرگمی و پریشانذهنی و نیستانگاری ِعمیق ِدانشمند در رابطه با اهداف ِغایی ِرشتهی خود – و هر آن چیزی که معنای انسانی و اجتماعی ِکنش ِفکری ِاو را تعیین میکند، او را وادار میکند تا با ابزارهای علمی بلاسد، خود را در میان ِآنها گم کند تا مگر از سنگینی ِشرم ِآزارندهی بیهودهگی ِکارش اندکی بکاهد. {این مسئله در علم اقتصاد پرروشن است؛ جایی که نه تنها اندیشیدن به نتیجهی اجتماعی ِاندیشهورزی ِتخصصی (در مقام هدف) مانعی دربرابر ِآیندهی براق ِشغلی تعریف میشود، بلکه اساساً چونوچراکردن در راستکاری و بهجایی ِابزارها عملی خودویرانگرانه به شمار میرود}.
زن زمانی درمییابد که مرد او را تنها بهمنزلهی پاری از مادر میخواهد که مرد برای بار ِدوم پس از جدایی او را طلب کند.
چیزی وهنآمیزتر از تفکیکی که ما انسانهای امروز میان فضا و منطق حاکم بر شغل و کسبوکار خویش و فضای فراغت میگذاریم، نیست. قطع ِنظر از این که تقسیم ِکار ِاجتماعی و چندپارهگی ِسوبژکتیو ِکل ِحیات ِما در مقام ِموجوداتی خود-ابزار-گردانیشده چه بلایی بر سر ِکلیت و معناداری ِزیست ِما آورده اند، هرزهگی ِزیست را میتوان بهسادهگی با توجه به کیفیت ِکیفی که ما از موجسواری بر ادوار ِکار-فراغت میبریم، و سکتهی دهشتبار ِمعنا در گذر از یکی به دیگری، که در طول ِآن با وقاحت ِتمام و آسودهگی ِخاطر کل ِدستگاه ِارزشی ِخود را تحویل میکنیم، از نزدیک لمس کرد. دوزیستهایی که در فراغت معدهی ِخود را از سرخوشی پر میکنند، و در وقت ِکار همه را بالا میآورند. دو زندهگی، هر یک مرگ ِدیگری؛ و در این حدت، به معنا هیچ نیازی نیست...
تنبلی: غنیمتی ارزمند؛ بهعنوان ِشکلکی در برابر ِهیکل ِچاق ِنظم ِاجتماعی-کاری؛ باد ِمعدهای به روی پریدهرنگ ِساعات ِسریع ِزندهگی ِگرانبار از پوچی. مسأله بسیار ساده است: شما یا وامیدهید و تنبلی را بهعنوان ِیک عادت ِناشایست و نکوهیده وامینهید، یا از نیروی ِویرانگری که میتوانید از "ورزیدن ِتنبلی" و جدیت ِروانشناختی ِآن و هوای ِتازهی دگروارهگیاش برای معنابخشی بهره میگیرد. {راه ِسوم شاید: تنبلی در انتخاب ِیکی از این دو راه}
«انتخاب کردن امر ِعجیبی است. هر فلسفهای که انسان را به اعمال ارادهی خود مأمور میکند تنها بر یأس ِاو میافزاید؛ زیرا اگر برای آگاهی، چیزی فرحبخشتر از دانستن آن چه که میخواهد وجود نداشته نباشد، برای آگاهی ِدیگر (ناخودآگاه؟) – یعنی همان آگاهی ِمبهم و حیاتیای که شادمانی را به نومیدی از اراده منوط میکند – چیزی دلرباتر از الغای ِانتخاب و انحراف از ارادهی عینی ِخود نخواهد بود. بهتر این است که به چیزی بیاهمیت اما نافذ تکیه کنیم تا این که به ارادهی خود یا الزام انتخاب متکی باشیم» - بودریار/فروپاشی ِامر ِاجتماعی در رسانهها
مثلهکردن کلمات، اثبات سزیدهگی نشانهشناختی-هستیشناختی واج بر کلمه، بر هم ریختن شکل آشنای کلمه و ساختن امر غریب و آزارنده از یک کلمهی آشنا: بازیای که شاید در هیچ زبان دیگری چنان که در خطنگارهی فارسی اجرا میشود، خواستنی و شوقبرانگیز نباشد. این که هویت ِشکلانی ِیک کلمه، چون جامهای که بر تن ِمعشوق حکم ِنمادین ِاقتدار ِاقناعی ِمنش ِصوری ِاو را دارد، برافتد؛ این که میانگاهاش دریده شود و خصوصیترین چیستیهای ِمعنایی-تنانیاش – که کلمه خود از بیم ِبیمعناشدهگی از برابر ِآینهی زبان گریزشان میدهد – در برابر ِپیچ و شکنها و پارههای اشتیاق ِشکلهای معنازدوده و نگارهگرانه از شبح ِکلمهی ممکن قرار گیرد... بازی برای بزرگسالان!
همراه با استیلای شکلهای جدید هویتبخشی در قالب فرهنگ ِانبوههگی مصرف، امکانات ِفرد بهواسطهی دموکراتیزهشدن ِتجربه و خصوصیشدن فراگردهای دلالتبخش به معنا و ارزش، گسترش مییابد؛ هزینهی مستقیم این بهبود ِصوری اما چیزی نیست مگر سطحیشدن ِگریزناپذیر تجربه و بیدوامی ِآن و استحالهی تجربه در انگارههای مصرفی که نتیجهی ناگزیر ِآن کاهش ِسطح خودآگاهی از تجربه است. مصرفکننده، آزادترین تولیدکننده است، او با مصرف، بیش از هر چیز، خود را بازتولید میکند و دمبهدم هویت ِتازهای ازخود میتراشد؛ هویتی از ابتدا پوسیده که تاریخ ِانقضای ِآن لحظهبهلحظه نو میشود، مادامی که او بتواند پذیرندهی سربهراهی در جذب ِرسانه و فضای نمادین ِرنگارنگ آن باشد، فضایی که شرط ِمشترکشدن و بهرهگرفتن از هوای ِجانبخش ِآن، فروختن ِوارستهگی-در-پراکسیس به آزادی-در-انتزاع ِانگارههاست.
«حتا وجدان ِناراحت ِصنعت ِفرهنگ هم نمیتواند کمکی به آن بکند. روحاش چنان عینیگرا شده که به چهرهی سوژههای خود چونان سیلی فرو مینشیند؛ و این سوژهها که ابزار ِاوی اند، چون همه چیز را میدانند، پا پس میکشند و از وبالی که خود مسبباش بودهاند فاصله میگیرند.» - آدورنو/اخلاق ِصغیر
سیسیت در برابر ِسوفیا: رقص ِخشونتبار سرباز ِمُرده در برابر ِخشونت ِضمنی ِجنونی دلمرده . اولی، سیمین، بخار ِودکا بر زبان ِمهجور ِمسکنتی زمستانی؛ دومی، سبز، دود ِعلف در اتاق ِواپسین انسان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر