بر فراز ِسرم
جانام
در اخرایی ِآسمان
پر میزند
در جنگل ِماهزده نجوای بادی هست و
توتمی بلوطین که زمانی زرمیتابید
آه، چه میخواهم که اینجا بودی
تا پیش از پژمران ِگل
پیش از تباهان ِجان
به آفتاب مینشستیم
سنگها از دستانام میافتند و میلخشند
بر رعشهی عالَم ِدلدارم؛
آب ردی از گذشتهام میگیرد و
تنها در اشکهام میماند
نگاره از بکسینسکی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر