کوتاه دربارهی شکارِ ایده در پاراگرافِ آینده
برای
کسانی که مینویسند و با فرایندِ اندیشیدن-در-نوشتن دمخور اند، کم پیش نمیآید وقتی
هجومِ ایدهها و ایماژها، برخلافِ انتظار، سدِ راهِ نوشتن شود – سنخی از رواننژندیِ
نویسندهگی به معنای یاکوبسنیِ کلمه. این البته از پیامدهای ناگزیرِ تعلیقِ بهذاتآمدنِ
اندیشه در سیالیتِ شدیدِ اندیشیدن در نوشتن است؛ دشوارهای که گریبانِ نویسایی که
برایاش نوشتن صرفِ درجِ مستقیمِ اندیشهی حاضر بر کاغذ است را نمیگیرد. مسأله در
اینجا بر سرِ اتصالِ ایدههاست، ایدههای به بلوغ رسیدهای که نوشته شده اند و
ایدههای برآیندهای که در انتظارِ نوشته شدن اند؛ این که چه طور میشود ایدهمندیِ
نوشتهشدهگیها را با بالقوهگیِ نوشتاریِ ایدههایی که هنوز منتظرِ لقاح با مادیتِ
کلمات اند پیوند داد، به نحوی که ارگانیسمِ کلیتِ آشوبناکِ متن (انسجامِ سبکی،
درونباشیِ مفهومی، و حتا ظرافتهای دقیقِ ریطوریقایی) آسیب نبیند، تا نوشتار متن
شود. برآمدنِ ایده یا ایماژ در ذهن، و کشمکشِ ذهن در قراریاب کردنِ این نوزاد در
متنی از درگذشتهگیِ ایدهها یک دردسرِ عالی است، دردسری که شدتِ آن، بنا به حساسیت
و وسواس، حتا گاه به آن جایی میرسد که کار به تعطیلیِ نوشتن میانجامد. چه کنیم؟
در این
باره، یکی از سادهترین ترفندها، قاپیدنِ ابتداییترین شکلِ تنآوردهگیِ ایده در
واژه است: شکارِ پدیدارشناسانهی بداهتِ پیشاتأملیِ تجسمِ ایده در اولین واژهای
که ایده به میانجیِ آن به ذهن تاخته (این واژه، هرگز یک واژهی دمِ دستی نیست،
اتفاقاً یکی از پیششرطهای لازم در اجرای شکار، به استعدادِ پیشاآگاهانهی
نویسنده در محقق کردنِ همجوشیِ پیشانشانهشناختیِ ایده و زمینهی دلالتیای برمیگردد
که در آن مدلول همان دال است). این کلمه، بهترین نامزد است برای حفظِ هالهای
ایده که قرار است بماند تا در یک بزنگاهِ حسی-مفهومی جذبِ منطقِ متن شود. کافیست
همین کلمه را دستگیر کنیم و در فضای خالیِ بند یا پاراگرافِ بعدی، که رغمِ تمامِ
انتظارات و برنامههایی که برایاش داریم هنوز به نوشته درنیامده قرار دهیم. یک
پاراگراف با یک کلمه، که از یک طرف مدلولِ ایدهپردازانهی حلولِ ایدهی مهاجم
است، و از سوی دیگر دالیست سرشار و آبستن. سوا از خودِ این مدلولِ دالشده، خودِ
این پاراگرافِ تککلمهای، یک دالِ تهی است: میدانی منتظر برای درنگاشتن.
آرمانِ
چنین طرحی، منطبق است بر تأکید بر نوعی جدیتِ بیبرنامه، نوعی پایبندی به نظمِ
خودانگیخته و آنارشیک که در آن هر ایدهی نوزاد در مقامِ جزء، همهنگام که برآمده
است از شرطهای نااندیشیدهی کلیت، خود کلیت را مشروط میکند. {شاید سادهترین راه
برای درکِ بهترِ این طرح این باشد که آن را در حکمِ طرحی از نوشتن، اساساً در
تضاد با طرحهای حاکم بر نقاشی {یا هر نوعی از نوشتن که تابعِ مفصلبندیهای
نقاشینه است) بفهمیم. {بازیِ دالهای دیدمانی در قابِ نقاشی همواره بازیای ست معطوف
به گذشته. هر خط، هر رنگ و هر زاویهای در خدمتِ به اسارت گرفتنِ نیتِ بعدیِ
نگارندهایست که بنا بر منطقِ طرحِ بصری، ناگزیر، مقید/چشمانتظارِ طرحِ نهاییست،
و در این تقید زمانِ گذشته زبانِ ارباب است. این که نویسنده کور است، و این که
نوشتار در فضایی شبهموسیقیایی و تماماً ناتصویری به جریان میافتد، خلاصه این که ماده
در نوشتن، خودِ پدیدار است و نه تجسم یا تصویر (بیبعد و بیسطح: کلمه همچون خودِ
سایه)، فضا را مهیا میکند برای نیتهایی که آزاد اند از گرفتاریهای سرکوبگرانهی
"داشتِ" گذشته}}. نیتی که در این جدیت هست میشود، نیتیست آیندهنگر که
گذشته، یا همان سویهی سرکوبگر و پدروارِ کلیتِ متن، را در گشوداری واسازانه
مقید به امکاناتِ نامنتظَرِ آینده میکند. این قراریابی، حضورِ مؤثرِ جزء
(کلمه-پاراگراف) را در دلِ دیالکتیکِ نوشتار ممکن میکند و ضامنی میشود برای خودپوییِ
کلیت در روشناییِ این حضور. به این معنا شاید بتوان گفت که آغازِ کارِ نوشتن از
پاراگرافِ تککلمهای، یک آغازِ حضوریست: بداهتِ کلمهی شکاریده سایهاش را بر
سراسرِ نیتمندیِ نویسنده میگستراند، چون این کلمه خودِ ایده است؛ و از آنجا که
این ایده زادهی کارِ ذهنی-حسیِ بندهای گذشته ست، درنهایت حضورِ خود را با غایبشدن
در فرایندِ نوشتنِ کلماتِ بعد "رفع" خواهد کرد. لبِ کلام: در جریانِ
نوشتن، ایدهی مهاجم را دستگیر میکنیم و در فضای خالیِ صفحه میگذاریم، اجازه
نمیدهیم تا خودبینیِ تألیف مانعی شود برای این قاپیدن و بازداشت؛ به نوشتن ادامه
میدهیم تا "وقتِ" کار بر روی تهیگاهِ بندِ بعد، یا همان بازداشتگاهِ
واژههای دالی، برسد...
تنها در
مرحلهی ویرایش است که میشود به ذاتِ سایهایِ این کلمه، این دالِ تهی پی برد.
وقتی که کلمه دیگر تاجِ پاراگراف نیست، و در حکمِ یک مادرِ مردهزاد، بارِ حضورِ
خود را فدای خودِ متن/غیابِ بعدی که نوشته شده کرده است. رایحهی ایده البته هنوز آنجا(؟)ست...
و مگر نوشتن چیست جز همین بوییدنهای غیاب و سایهبازیها با حضور؟
برای زی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر