۱۳۹۴ تیر ۵, جمعه

شعله‌ای دور پیش‌دارِ خورشاد





هم‌کنارِ آتش می‌نشینم و می‌اندیشم
به جهان که چه خواهد شد
وقت که زمستان بی بهار آید
وقت که نخواهم دید

هم‌کنارِ آتش می‌نشینم و می‌اندیشم
به مردمانِ قدیم
و به آنان که خواهند دید
جهانی را که من نتوانم

هم‌کنارِ آتش می‌نشینم و می‌اندیشم
به اوقاتِ قدیم
گوش می‌سپارم به گام‌ها
به آواها که بازمی‌گردند به گاهِ در

از بلندا، از فرازِ سحاب، آمدم من
شعله‌ای دور پیش‌دارِ خورشاد
اعجوبه‌ای پیش از برآمدِ شب‌گیر
از آن‌جا که کبوده‌آب‌های شمال روان اند
از روزهای قدیم و سال‌های دور
         
"اینک ببین، بهای گرانِ شکستنِ عهد را...

... به رویا، آدمی‌زاد را درمی‌برم من".



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر