در سفر-اش، غریبه به برکه رسید
و بیاذن زانو زد تا بنوشد از آن
دانشِ پاسآده به سر-اش شورید
دهاناش آگنده از افسونگانِ ممهور
به برکه، دارچوبی پوسیده هست
به ریشههاش، اسرارِ ژرفِ سنگنبشتهها
به توانی که احد نتوان دریافت
آن نشانههای کهن
از جادوی نهان
از جان و حکمت
از دانش و ماورا
از آوازهواژهها بر-داشت ازبرای مردماناش
در عمقِ شتا
ایدون، انسان و خدا زاده شد از غریبه
هر دو بیزار، دلزده
آن نشانههای کهن
از جادوی نهان
از توش و حکمت
از طاعون و مصیبت
از دانش و ماورا
از لعن و کفر
نمیدانی چه میخواهی بدانی؟
-
آه، مرگامرگستان
آلوده آب از این زاو به آن زاو
شکارها گزیران اند اینجا و آنجا
مرضِ خطربار تیره کرده گوشت
عائله میکُشد در این بیشه
افتادهاند به گورِ مجموع
تا که بپوسند در خونِ خشک
آفتزدهگان هزاربههزار
پیر، پاژ
جوان و بیجان
این قربانی بپذیر
به هدیه از ترسیدهمرد-ات
آرام بگیر در خشمات
این جانها بگیر
این قربانی بپذیر
به هدیه از ترسیدهمرد-ات
آرام بگیر در خشمات
جانها را به سویات روانه خواهم داشت
خون میریزم ازبرایات
میکُشم خویشام را
اگر که مرگ بر مرگ چیرهگی تواند
و تنها به جانزدایی است که خشمِ ارواح شعله میکشد
از پسِ ابرها، کولاکی و شجامی خواهد خاست
میرا توانا نیست که این افسونگان دراندازد از خویشتن
و ترسها فراموشد
-
آه، مرگامرگستان
{مردمِ روزِ بیروز}
برخیر بر آستانه
پدیدار شو بر ما
این قربانی بپذیر
جانِ برادری ست فروخسته
رهایمان دار از این تاریکی
پشتِ پرتاوِ شب شکن
Zdzisław Beksiński - Untitled |