{دوباره از سومشخصبودهگیِ نویسنده}
یکای ویراستن، یکای ادراکِ حسیِ مقصودِ معنا – و نه معنای مقصود – است. من در وابندیدنِ
واژههای یک متن، منی ست درگیرِ ازسرگیریِ یکپارچهگیِ اثری که به خودیِ خود تنها
سویهای ست غایتنگر و بازبسته به اضطرارِ ارتباط از/به متن. منِ نویسنده، شبحِ
اثیریِ رایحهی جاری در فضای میانِ واژهها ست. من، که پیشاپیش در/با نوشتن از هم
گسیخته، به دنبالِ همآوردنِ پارههای خود است: مضطرب. یکای ویراستن، یکای ناظرانه
و پزشکینهی قصدی ست که پیش/پس از نوشتن بدنِ نانوشتن، آنِ نویسا، دقیقهی سلامت، را
میسازد. قصدِ نویسندهگی قصدی ست بیمار، بی کیاست، ناممکن به دیگربودهگیِ منزا،
بیاز مقصود: قصدِ نویسندهگی، مادرِ فرزندخوارِ قصدِ ویراست.
کیفِ ویرایش، این کیفِ نقاشینه {و طبیعتاً مهندسانه}، خط
کشیدن، خط زدن، برخوردِ شِکلانی با واژهها، لمسپذیرگرداندنشان در قالبِ قطعههایی
از یک تن-مادهی مؤثر و نشاندنشان در هندسهای از طرحها و غایتها، ورای
اندیشیدن به یکاها و قصدمندیهای غایتنگرانه، بُعدی استتیک (غایتی ناغایتاندیشانه)
هم دارد. من، با جدیتی بازیگوشانه گرمِ جابهجاییهایی میشود که ربطی به منطقِ
اقتصادیِ رسوبهای دلالت در جایگیریِ واژهها ندارد. جایگیر کردن و از جا کندنِ واژهها
از بستری که ناگزیر خویگیرِ طلسمِ دیگریِ دیگریِ بزرگ شدهاند، حذفِ یکی و فراخواندنِ
دیگری، اعدامِ یکی و زایشِ دیگری، بازی با
رفتوآمدِ خطها و نقطهها ورای هیستریایِ دلالت. در گیرودارِ این بازی، وجهِ اولشخصِ
من، آنجا که روایتِ ساختنِ نوشته از زاویهی دیدِ من به بیان درمیآید، از ریخت
میافتد. کیفِ من از درهمریختنِ نا-نیتهایی که سازای نوشته، نوشته چونان یک بودهگی،
بودهاند، کیفِ احضارِ سویههای ناآشنای نا-من است؛ انگار وجههی شدتگیرِ
نویسنده از پیِ پیگیریِ دردناکِ همین کیف هست میشود. چیزی از جنسِ غایتِ بیغایتی،
یا ضرورتِ مختار، در ویرایش هست، البته اگر ویرایش در ادامهی طرحِ کرداریِ نوشتن،
و نه بازبسته به قیدِ زمانیِ متن (پیش/پس از اثر)، به اجرا درآید.
این مثلهشدهگی، این بندبند شدنِ بدنِ من است که در حکمِ
شرطِ امکانیِ ظهورِ واژهی بعد، جریانِ حسیافتیِ من از واژهی نوشته به واژهی
نیامده را ممکن میکند. من، منِ موجود در خواستِ ویرایش، شاهدِ مرگِ آن منِ دیگر
است، آن منی که صرفاً پاری ست از وجودِ نوشتار: در این معنا، نویسنده، در تقریب به
مادیتِ کردارِ نوشتن، عامل/همدستِ یک کارِ (هزار)دستانه میشود– کاردستی، درست به همان
قراری که قطعهها و پارههای ماده، با جادوی ارادهی دست، به چیز تبدیل میشوند،
این چیز البته واجدِ همان کیفِ کیمیایی ست که کودک، زبان-جهانِ کودک، از دریافتِ
محصولِ نهاییِ کاردستی میبرَد: پیشبینیناپذیر، حکمناپذیر، همیشه نو. منِ
ویرایشگر: منِ زاینده، منِ قاتل. آگاهی، تا زمانی که در حکمِ تنی بازیگر میانِ
زایندهگی و کشتن (کشتنِ بودهگیِ نیتها؟ زادنِ نیتهای هستن؟ - یا برعکس!) باشد،
تنی ست که منِ قلمِ نویسندهگی را به اوی نویسندهگیِ قلم پیوند میزند. تنها در این معنا
ست که ویرایش، در حدِ استتیک، کرداری می شود منضم به ساحتِ غریبِ نوشتار.
مسألهوارهی ویرایش ربطی به عافیتِ نوشتار ندارد. مخاطب،
یا به بیانِ دقیقتر: طالبِ غایتِ نوشته{مفعولی که پدیدآورندهی ضرورتِ وجودِ معنا
در مرزهای ملالآسای جنونِ نوشتن است}، سویهای ست انگیزاننده به درمانِ بیماریِ
نوشتار، سویهای ناخواستگار به عاشقانهگیهای درونمانِ نوشتار. ویرایش، پیجوییِ
مستأصلِ من در حفظِ هستارِ بُعدی نامیدنی از پیوستهگیِ من است در جریانِ بیمعنای
نوشتن، پیجوییِ من از خویشتنِ من در برآیشِ بیاز سکون و قرارِ نوشتار. ویرایش،
بازتابِ میل به بازیابیِ من از خودِ من است، وقتی که من در تابشِ بیقرارِ منهایی
که در یکای کلمه بهنحوی اثیری به دنیا میآیند و میمیرند، نیست میشود. در این
معنا، کنارهگرفتنِ من از ویرایش، ویرایش در حکمِ پزشکِ متن، کرانهگرفتنِ او-بودهگیِ
من در منهای هماره میرایی ست که در مرزهای شدتِ هستی، پندارِ بودباشِ من در بودهگیِ
تدبیرِ ذهن را به سخره میگیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر