۱۳۹۵ بهمن ۱۱, دوشنبه

گذربان‌ها


برگردانی از Sentinels از Fen






از پوستِ خزه‌پوش
نجوایی برمی‌آید از ابدیت
بازوانِ خورشادِ زمین‌‌گیر می‌رویند

این دلی ست که در غبار می‌تپد و می‌گوید
دندان‌های پرستش اند این‌ها که
پیغام‌شان را می‌گسترند به ستاره‌ها

مازه‌ای ساخته زمان ارض‌‌گردان
که گذر می‌زند به ماورا
این گذربانان برافراشته‌ اند
با ریشه‌هاشان جای‌گیرِ آغوشِ خونِ خاطره

با آماجی خاموش و قصدی ماورایی
سرشته در گردونِ اعصار
درهم‌دریده ازبرای تنِ گورها
زبان‌شان، شبح‌سان، از هوا می‌گذرد
تا زمان گیرد به بلوای تمدن‌

پرهون است این آسمان...

بر این پرهونِ آسمان، در این شبِ سوزان
از زنده‌گی شعله می‌کشند این گدارهای تهی
به وقتِ آواها، چرخ‌ها می‌سایند
حال اما، بردریده‌ اند از توفانِ زمان

نژم می‌گیرند در گردشِ بی‌پایان
برج‌های کبودِ استخوانی راه‌شان نشان می‌زنند
دانشِ کهن که می‌توفد به گورها 
افراشته اند این گذربان‌ها

بی‌حرکت مانده دروازه
چون یادمانی به اثیرِ بی‌سترسا
این پیغام محوِ غبارها ست
غریوشان هیچ در توفانِ بادها

بی‌حرکت مانده دروازه، نامکسور
پیغام محوِ غبار
بسته شده دروازه بر جهان‌ها که انگارناپذیر اند
ازدست‌رفته کلید، ناشناخته، رفته از یاد
از‌دست‌رفته، آشوغ شده، رفته از یاد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر