مرگِ هستاری کهن را
سزا بیش است از اشکِ یک میرا،
وجودش بیش است از آنِ ما
و {در این مرگ} من رنج و اندوهِ طبیعت را میسُهم
پس وقت که به آسمان مینگرم
بارشِ اختران را میبینم
کیهان را، که مویه میکند
که اشکهای آذراختری میریزد...
زمین غرقِ آذر ست
آذری فرسته از ماورای هشتمین فلک؛
رنجِ دیرینیان
زمین را خواهد رُفت
ناپدیده خواهد شد ردِ میرایان
و آفرینههای بشر همه فرومیافتند
فرومیریزند برجهای استوارشان؛
این آذرانِ ویرانی ست، بازمیتابد
در چشمانِ ددانِ شبخیز