وقت که بادهای زمستانه شخته میخلند
وقت که وزیدن میگیرد از میانِ خنچه تندباد
با گامهایی شکیب به چکاد میروم
به آن فرازِ بر میانهی کوه
ای سُرخاسُرون: تقدیرِ
من ای!
آنجا که تاکِ زمستان به قبضهای زیبا
پیچیده بر بلوطِ نازا
و بادها نعرهکشان بر سکوت میزنند
و آونگان اند دنگالههای بلورین...
سرخاسرون: ای مرخشه!
لیک موسیقیِ نارام بهپا ست هنوز
در میانِ مردمانتان، به آن جنگلِ بایر و تار؛
و بادهای مجموع، به خساخسشان، همآهنگ اند
با آوای رسای سازهاتان.
( بر بلندای زمین،
بر بلندترینِ چکادها مینیوشم
ژرف، {پژواکهای} جهان را )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر