برگردانی از On a Faded Violet از Die Verbannten Kinder Evas
رفته گون از گل،
که چون چشمهای برانگیزِ تو تبسم داشت
جاریست عطرِ گل
که دمِ تو، و تنها تو... .
پژمردهریختی، نازِنده، تهی،
آرمیده بر سینهی واهشتهام،
تسخر میزند بر این دل – که گرم است هنوز
با آرامِ سرد و خاموشاش.
میگریم من – اشکهایم نااحیاگرند
آه میکشم – دیگر بازنمیدمد بر من
که بختِ خاموش و صبورش
آنی است که من میبایدم بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر