ژکیدن :سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی.
ژکان:کسی که از روی خشم و غضب ودلتنگی سخن بگوید و با خود حرف بزند.
ژکیدن سرگذشت حرفهای نگفته است،سرگذشت تنهایی در میان انبوه انسانها که چاره ای نمی گذارد جز ژکیدن، سرگذشت فریادهایی است که بیرون نیامده در گلو خفه کرده ای یا کرده اند،ژکیدن یعنی اضمحلال فریاد،یعنی از بین رفتن این تک صدای درون خسته من چراکه به قول مهدی اخوان ثالث:
گاه میگویم فغانی بر کشم
بازمی بینم صدایم کوته است
ژکیدن یعنی در درون فریاد کشیدن،یعنی پنجه بر دیواره روح ساییدن و سربردیوار قلب کوفتن.
ژکیدن یعنی شناختن درد،یعنی زخم کهنه و دهان باز کرده ،یعنی زخمه زدن بر عمق جان و خون چکان آنرا به تماشا نشستن، گرچه می دانی که بر درد می افزاید اما آگاهی و بیداری همراه با درد را به خواب بودن وندیدن یا خود را به خواب زدن ترجیح می دهی چراکه مفهوم زندگی را اینگونه دریافته ای.
ژکیدن یعنی حس خارج بودن از جریان،جریان الواطی روح و ذهن،جریان بی مایگی و سطحی نگری،جریان سلاخی اندیشه ،جریانی که دو راه زیرین را برگزیده اند:
نخستین راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته اما رو به شهر و باغ و آبادی
دو دیگر راه نیمش ننگ نیمش نام
وگر سر بر کنی غوغا وگر دم در کشی آرام (م.امید)
و ژکان پویندگان راه سومند:
راه بی برگشت و بی فرجام
گرچه می دانم که راه اینگونه است،گرچه می دانم که التهابی کشنده و بی انتها دارد ولی راه می سپارم،گرچه گاهی در میان راه مستاصل وکلافه می شوم ،گرچه پویندگان دو راه دیگر به نشانه تمسخرو به قصد خوار و بی ارزش شمردن راه به طرق مختلف بر سختیهای راه می افزایند ولی باید ادامه داد،می توان ضجه زد و گریست،می توان مسخ شد و خاک بر سر ریخت، ولی سکون هرگز،مرداب وار زیستن هرگز.
ژکان به گونه های مختلف می ژکند:شعر،موسیقی،فیلم،کتاب و... اینهم ژکیدن از نوع اینترنتی و مدرن.
ژکیدن را نشانه نا توانی نمی دانم،نشانه زیر لب سخن گفتن از روی ترس نمی دانم،ژکیدن را غرولندهای بی فایده نمی دانم،وحشت از گفتن و بلند گفتن نمی دانم زیرا که گفتن مهم نیست،ضرورت گفتن مهم است.
ژکیدن را نوعی ذخیره انرژی می دانم در محیطی که بسیار انرژی گیر است گرچه ژکیدن خود مقداری انرژی به عنوان نهاده مصرف می کند وگرچه روند تولید آن بسیار کند است ولی نگاهم به آن روزی است که همهمه ژکیدنها در هم تنیده شود و فریادی شود رسا که مردابها را چون رودها جاری سازد و خفتگان را همه بیدارکند ،حتی اگر این امر رویایی باشد دست نا یافتنی چراکه زندگی همواره ملغمه ایست از رویا و واقعیت که مرز میان آنها ناپیداست.
یعنی چی خود گفتن مهم نیست ضرورت گفتن مهم هست؟
پاسخحذفیه سوال دیگه هم دارم. نوع گویش و زبان بیان روی اندیشه چقدر تاثیر میذاره؟