۱۳۸۱ دی ۳, سه‌شنبه

ژکیدن... فسوس...ژاژخایی...

ژکیدن: با خویشتن دمدمه کردن از دلتنگی، با خود همی دندیدن نرم نرم و خشم-آلود، آهسته سخن گفتن زیر لب از روی خشم و اندوه...
ژکنده یا ژکان: کسی که می ژکد.

{ای طبع سازوار! چه کردم، تو را چه شد؟
با من همی نسازی و دایم همی ژکی!} --- کسایی

چه سان ژکیدن ؟
ژکیدن را که اختراع کرد؟ گوش های بیمار، گوش های شل و کور. کری برآمده از زندگی نوی پفکی، برآمده از عصر "همسانیدن رنگ ها"؛ عصری که در آن همه چیز را صورتی رنگ می زنند و این را تساوی و همسانیدن می نامند: همسانیدن سیاه و سفید، عقاب و گوسفند، دایره و سه گوش؛ عصر سروری انبوهه و گوش های کور! ماازاین روی پیرزن انبوهگی را دوست می داریم که ژکیدن را زایید، او با اینکه پیر بود زایید چرا که نطفه از جوانکی پرمایه بود :
ازجوان زردمو و بلندقامت بنام "Modernity".
او پیرزن را بارور کرد و حال غرولندهای پیرزن مویش را سفید می کند! خهی که چی قدر این پیرزن را دوست داریم! کاش می شد ازاو باز بوسه های خونین گرفت! وه... او به ما، به ما که دوستان زیادی خارج از بدن چروکیده اش داشتیم چیز بزرگی آموخت: ژکیدن! او به ما آموخت که می توان دیگر، با واژه های داغمان پوست نازکش را داغ نکنیم، تنها اگر کمی ژکان باشیم. او به ما آموخت که به موهایش نگاه نکنیم! او به ما گزیدن را آموخت؛ گفت: <<ببین می توانی از" با من بودن" رها شوی تنها اگر کسانی را بیابی که گوش دارند: گوش ژکیدن، آنانی که می ژکند و تنها با کمشاران برگزیده که همداستان ژکیدنشان هستند بلند سخن می گویند.>> آه که چقدر تو را دوست داریم! ما ژکانان همه تو را بزرگ می داریم. به همین خاطربود که نخست آن زردمو را لواطیدیم و زان پس تو را کشتیم! آه که چقدر تو را دوست داریم ای آموزگار ژکندگی! به راستی که آن تک-گل سرخ شایسته ی آرامگاه سپیدت بود! ای هرزه ی عزیز پدرود!

ژکان می ژکد؛ با صدایی که بسیاری نمی شنوند و از این رو ژکان را دیوانه و ژکیدن را نشانه ی بیماری می دانند{همانگونه که زبان کشوری دیگر برای یک شبان بی سواد، زبان دیوانگی شمرده می شود} چه خوب! اما برخی که با این زبان آشنایی دارند آن را می فهمند؛ اندکی دیگر هم در یادگیری آن می کوشند. برسند یا نه بسته به انگیزه ی پیرزن-کشی و پوست_کنیشان دارد!
{هان؟ آری...اینجاست که شاید Dark-Thinking""ها و موسیقی Liszt ای به کارآید؛ و البته ناب-می همیشگی: Doom}

We're not scaremongering, this is really happening.

هرآنچه اینجا از من می رود به قدری برایم بزرگ بوده که بژکمش و آن قدر کوچک که بنویسمش {تنها بداهه نویسی}! به هر روی در مقام ژکنده هر "پاد-ژکیدنی" را خوش می پذیرم...

تا روز مرگ ژکانگی...

فراژکنده




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر