۱۳۸۱ دی ۴, چهارشنبه

اگر خواهان آنیم که تندرستی یک ملت را برسنجیم باید به چونایی و چندایی شادی کردنشان بنگریم.

چیز شادی- آور، زمان شادمانگی، بخشی از زندگی که بی گونه ای جدی به شادی بخش می شود: همه در مقام سنجه ای خوب برای سنجش تندرستی جامعه {البته اگر پزشک جامعه دانشگاهی نباشد!}

زندگی باستان را سرزنده تر و تندرست تر از کنونی ها می دانیم چرا که مردم زمان بیشتری را در با-هم-بودگی های شاد می گذراندند؛ شادی ای که با وجود "همگانگی" بودنش چیزی اصیل بود: پایکوبی های شبانه، بخشیدن صادقانه ی گاه شادی با دیگری {چیزی که امروز باید در پی اش در هیچ-جا بود؛ در...اخخخ} شادنوشی پس از گفت-و-گو با دوستان و... حال هر چه به اکنونگی آییم نخست به دگرشد "شادمانی" به "شادمانکی" می رسیم {آتش بازی ایرانیان کهن و بیماری صدای کنونیان در واپسین چهارشنبه} و در دومین-دید، دیدی تیزتر به کمبود "گاه های شادمانی" در زندگی می رسیم؛ کمبودی که به ویژه جهان سومی هایی چون ما در ایران فسرده تجربه اش می کنیم همه ی آنچه زمانی به بهانه ای ( و چه خجسته بهانه ای!) جشن به حساب می آمد{ آغاز فصلی، میلاد فربه-شاهی،زاییدگی خدایی: به راستی چه اهمیتی داشت؟! تنها بهانه ای بود؛ بهانه ی عزیز و بسی خواستنی} ، همه ی ساعت های خوش با-هم-بودگی شاد، همه شان از یاد رفتند و تنها خرده بر عرب رفت و مغول! ونه هرگز بر خودمان! و این از ویژگی های ماست، ما سومی ها: دشمن-تراشی و "دیگر-کرده-است" گویی ها! وه از شادیمان! شادی سومی ها چیزی نیست جز یک چیز: "شاد-عروسی" {بازنمایی شده در موسیقی و گفتار غالب هر ایرانی، در هر چیزی که بزرگش می دارد، در هر چیزوالای تباه شده و بوگرفته از انبوهگی: در عشق و عرفان!}...

اما! حال! ما ژکانان: هرگز به شادی همگانی کنونی ها نمی پیوندیم ( دقت کنید: نمی پیوندیم، اما خرابش نمی کنیم؛ چه بسا شریک لبخندی باشیم!)... روزگار این گونه است:<< انبوهه سرور است و جز آن همه گزشی است از سوی ماری زیرک: بیدارگر خواب همیشه ی پیرزن..درخشی آتشزنه برای خانه ی چوبی پیرزن>> پس مرام این است:<<زندگی خارج از خانه ی همیشه گرم پیرزن؛ بستن گوش ها از قصه های خوابناکش. زندگی در هوای سرد و خشک غریبگی مردانه؛ گوش دادن به بال-بر-هم زدن پروانه، به زوزه ی گرگ>>

دوری ما را از آنچه شادمانی دوستانه می دانید ببخشایید!


۱ نظر:

  1. از زن و زنانگی و مرد و مردانگی مینویسید؟ فی البداهه. هر چی به ذهنتون اومد. از هر جوانبی که ازش بگید. کورمال کورمال دارم میشناسم و چه کسی بهتر از شما برای غرق شدن در دنیایی که ازش میگید.

    پاسخحذف