وقتی کودک باید از شیر گرفته شود، مادر پستان خویش را سیاه می کند؛ زیرا شرم-آور است که وقتی پستان بر کودک ممنوع است، لذیذ باشد. بدین گونه کودک گمان می کند که پستان دیگرگونه شده، اما مادر همان است، و نگاهش همچون همیشه عاشقانه و مهربان. خوشا به حال کسی که به وسیله ای وحشتناک تر برای از شیر گرفتن کودک نیاز نداشته باشد.
س.کیرکگور- ترس ولرز- ترجمه ی ع.رشیدیان
گزارشی خام از کتاب "ترس و لرزِ"(Fear & Trembling) کیرکگور :(Kierkegaar) برای خدادَردان.
1. ترک بیکرانگی همچون گام نخست ایمان:
بیکرانگی آن است که باید به آن ایمان آورده شود (به باور کیرکگور که مسیحیِ سختی بود:خدا و روح القدس). ترک بیکرانگی یعنی ترک آنچه که باید بدان ایمان آورده شود، نخستین گام ایمان است! Quemadmodum??
آن که بیکرانگی را رها نکند و در پندار، چسبندگی همیشگی اش را به آن ایمان بداند، آسان-گراست و محروم! او باید نخست بیکران را ترک کند تا او را به راستی برشناسد؛ این ترک معنا ندارد مگر اینکه ترک-کننده را، شناسنده و تیماردار(Attendant) ترک-شده (در اینجا: خدا) بینگاریم. همانگونه که کیرکگور دلباخته ی راستین رگینا بود { و او را ترک کرد، چراکه تیماردارش بود!}. این ترک چه معنایی دارد؟ بدون ترک، مومن هیچ-گاه بیکرانگی را نمی فهمد! بدون ترک عاشق هیچ-گاه توان نگاهداشت تازگی عشق را ندارد.
کیرکگور رگینا را خودخواسته از دست داد! او کوشید تا رگینا را جاودانه و همیشه-تازه داشته باشد، با همان قدرت نخستینی که در روزهای روشن هر عشق تازه ای می شناسند! پس او را ترک کرد، چرا که تازه و سرزنده نگاهداشتن عشق را در ترک معشوق می دید؛ و جز این نیست! اگر خواهان آنی که آن والا-حس غریب به معشوق را پاس داری به ناچار باید در اوج "خواستن" رهایش کنی؛ تا نپوسد! چون انسان ویرانگر هرچیز والاست! انسان از "بزرگ" می ترسد: از احساس! این جدایی، عشق را جاودانه می کند. کاری که باید مؤمن در آن باشد تا ایمان راستین را بیابد! او باید ناسازوارگی (Paradoxical) را نخستین گام ایمان بداند و با ترک بیکرانگی، راه را برای برشناسی راستین بیکرانگی باز کند. مؤمن راستین بیکرانه (خدا) را چنان پوشیده می شناسد که هماره ناشناخته و در "گام پسین" باقی بماند؛ بیکرانه ای که دامادم ترک می شود و خواسته می شود... کردوکار چنین شناختی بی-فرجام است و بدین سان، اصیل است و ابدی. ایمان راستین: ترک بیکران برای درک آن {ایمان راستین: بسی دیگرگونه از کوچک-ایمان دینیِ خیل !}
کاری که ابراهیم انجام داد: او اسماعیل را در نهایت عشق به او برای قربانی آماده کرد؛ "دستور" سبب نشد تا برای آنکه تابِ قربانی کردن اسماعیل را داشته باشد، او را در نظر کوچک کند (آنچه ناتوانان در عشق به کار می بندند تا خلاصی یابند! بخردانه-کردن عشق: عشق-کُشی.) که با این کار، دیگر آزمون، آزمون نبود! دستور سبب دِرَنگان شدنش نیز نشد. حتی این آزمون سبب فزونی مهراو به عزیزش شد. او اسماعیل را در مقام "دوست-داشته ای نوشده در عشقِ جاودان" به قربانگاه برد ( با گام-های بی-لرز)، چرا که می دانست با پیروزی در این آزمون، اسماعیل را جاودانه داشته باشد! او به "محال" ایمان داشت؟!
To be continued…
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر