درباره ی معنای گمشده ی "داشتن" (ریشه-داری و دوست-داری)
{پاره ی نخست}
"داشتن" ، ریشه-واژه ای است که معنای اصیل اش را از دست داده؛ چونان که معنای بسا واژه های دیگر نیز در گذر زمان، بسته به افق دانایی، فراوش شده اند. فراموش-شدگی با دگر-شدگی تفاوت دارد!
- "داشتن"، امروز بیشتر در معنای Owing کارگری می کند، به معنای مالکیت. داشتنِ چیزی یعنی آن چیز "مالِ" من است، یعنی من خداوندگار آن چیزم. وقتی می گوییم / من او را دوست دارم / ، هرچند که دارندگی در اینجا به معنای مالکیتِ آنچنانی نیست، اما در روحِ معنایگی امروزی، به ناچار بار معنایی سلطه-گر خویش را به همراه دارد: یعنی من مالک "حسِ دوستی"ای هستم که مال من است؛ هرگز سخن بر سر دوسویه-گی حس نیست: این حس، آنِ من است! معنای ناب چیست، همان که در نهانجای معنای امروزی نشسته و نزارگی معنای "مالکیت" را می رنجد. "/ من او را دوست دارم/" یعنی من دوستیِ او را می پایم؛ نه که من ارباب حس دوستی میان مان هستم. یعنی من اوی دوست را تیماردارم؛ دوستی را می پاسم. نگاه می دارم.
- "داشتن" به معنای بازپسین (به معنای تیمارداری)، آن ریشه-واژه ای است که فراموش شده. چرا؟ اگر کمی بدرنگیم، می بینیم که پاسخ از چونایی روح معنایگی ای که در افق دانایی دورانمان می زید، بازیافتنی است. این فراموش-شدگی بازبسته به زندگی هرروزه مان است، به زیستن مُدرن مان؛ به پفک! امروز است که آماج هرچیز، حتی دورترین ها (البته دورترین ها برای بیشینگان، که برای ما نزدیک ترین هایند)، یعنی واژه ها می بایست به چیرگی و سلطه-گری بیانجامد. {اینجاست که اگر کمی خِرد باشد،در می یابی که مفهوم سلطه-گری از آنچه سیاست-بازان کانا در نظر دارند، بسا سهمگین-تر است. آزادی از این سلطه نه به داد-و-قیل هرزه-مغزان که به اندیشگری بازبسته است!}.
مدرن چه می گوید:" هرچه ناکارامد و ناسودمند است، هرآنچه بر ماده چیره نتوان شد، از ارزش تهی است. (The origin of Nihilism)... همه باید برای سلطه بر طبیعت بسیج شوند و این سان به آزادی (برابری حقوق ، خواست همگان و...) دست خواهیم یافت. هرچه ناسودآور است، ناخوب است."
این انگاشت، چنان ساده هم فرارو نمی آید. چیره-مندی خوی سود-باور مدرن، حتی به نهان-ترین و شخص ترین جای-گاه های زندگی رخنه کرده: به رابطه های میان-انسانی، به شادمانکی ها، به دوستی ها و ... Pituful ….
To be continued…
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر