۱۳۸۱ اسفند ۱۶, جمعه

در این بالماسکه زندگی،در این صحنه تاتر مشوش و ابدی،ما نابازیگران عرصه زندگی عجب که درمانده ایم،چون افرادی مسخ شده متعجب از اتفاقات پیرامون،متعجب از رویکردها و برخوردها،متعجب از تفاوتی فاحش و عریان،و عجب اینکه بازیگران حرفه ای این عرصه این حالت ما را تعبیر به اجرای نقشی قوی می کنند،کاملا زنده!گویی واقعی است!چه خوب در این نقش نشسته!
و ما واپس زنان هرچه می کوشیم تا ثابت کنیم که ما بازی نمی کنیم،این همان شخصیتی است که هستیم،همان چیزی که ناشی از نگرشی خاص و جهانبینی ماست،باز درمانده از انتقال افکاریم.
صحنه،صحنه بازی است،اگر با ماسک و گریم بود که بهتر،دیگر حتی چهره اصلی نیز دگرگون می شود،از آنچه هستی خبری نیست،صحبت از آنی است که شرایط ایجاب می کند،بقول عامیانه هرآنچه بطلبد!
وای که در این بالماسکه مهیج قرار بر این باشد که داشتن ماسک را بر صورتت امتحان کنند،که آیا حقیقی است یا قلابی؟،شده حتی پوست کنی راه بیاندازند به دنبال اثبات مدعایند،مشکل اینست که وقتی شاکله فکری به هر مبنایی شکل گرفت،همه چیز در پی اثبات آن است نه ارزشیابی و ادراک آن و خوشبختانه در این عرصه هرگونه بینشی و نگرشی ظرفیت توجیه شدن دارد!
ناچار از آنجا که باید همیشه حالاتمان برایشان توجیه پذیر باشد وازآنجا که این حالات در بیشتر مواقع برایشان بسیار عجیب می نماید(مثلا حالتی نظیر بهت و ناراحتی در یک مهمانی شاد شاد و یا هجوم اشک در حال گوش سپردن به یک موسیقی یا تماشای یک فیلم،تلنگرهای کوچک اما موثر به لیوانی لبریز)باید که ما نیز گرچه نابازیگریم و مبتدی ولی ماسکی بر صورت بکشیم و بدین سان همراهی کنیم،بدین سان برهانیم خود را از تیررس دلسوزیهای پدرانه و نصیحتهای مروج بی خیالی و الواطی،راهگشاهای مشکل ساز!
چرا اینگونه روز به روز در حال تهی شدنیم،خالی شدن از بودنهای زیبای دیروز،پر شدن از پوچی و هییچی امروز،ارمغان مدرنیزم و پیشرفت،تحفه های پی در پی عصر مصرف،چرا تهی می شویم از معنای انسان،از مفهوم انسان،انسانهای تک بعدی،حتی در غنی ترین جایگاهها،همه در پی پر کردن انبانند،چپاندن،براستی که ما نابازیگران عرصه زندگی در این میانه عجب گیج و متحیریم.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر