نغمه ای می شنوی بسیار حزین،گوش می سپاری،نزدیکتر می شود،نزدیکتر
گویی دستی زخمه بر تار و پود وجودت می زند،گویی صدا تو را می خواند،نم نمک اشکی گوشه چشمانت را تر می کند،نغمه وجودت را تسخیر می کند،دیگر جز آن صدایی نمی شنوی،هرچه جز آن را مبتذل می دانی و می رانی،این نغمه ارمغان آرامش توست،گرچه حزین است ولی ایمان داری که حقیقی است،بازتاب آن چیزی است که در فضا سیال است،پوشالی نیست،ناب است،ناب.
نمی دانی غمگینت می کند یا شاد،حس غریبی است،مثل لذت بازی کردن با یک زخم،کندن رویه کهنه و دیدن سطح تازه و صورتی.
اگر نگاهی بیندازی به آنچه در اطراف می گذرد این نغمه را بهترین مو سیقی متن برای زندگی خواهی یافت،حقیقت و ژرفای زندگی چیزی جز این به معرض عرضه نمی گذارد،تحفه ای از این بهتر در چنته ندارد،مخصوصا که سومی باشی وقتی که سه رقم آخر است!
می توانی نغمه را نشنوی،زندگی شیش و هشتی،نغمه ناب شادی آفرین پوشالی،دل خوشکنکهای دروغین،زندگی برخواسته از دل بی خیالی و هرچه پیش آید خوش آیدها،ندیدنها و نشنیدنها
چرا هیچگاه نیاموختیم شادی کنیم،آنگونه که سزاوار است،چرا هنجارها را در هم ریختیم.
چاپلین جمله ای بسیار زیبا دارد:"هزاران بار در درون خود گریستم تا موفق شدم یکبار سایرین را بخندانم".
مخالفت من با شادی نیست،با جریانی است که شادی آنهم از نوع مبتذل را پتکی می کند و بر سر آنانی می کوبد که گوش به نغمه سپرده اند،با آنانی است که می خواهند نغمه ناب را سلاخی کنند،می خواهند همه چیز در سطح بگذرد،زندگی نوع قری ،مخالفت با آنانی است که شادی را و ارزش آنرا و مفهوم آنرا لجنمال می کنند،آنانی که دلقک بازی و ژاژخایی را لباس شادی می پوشانند و به راستی که این لباس بر این قامت بسیار گشادی می کند،آنانی که ماکت عرضه می کنند و ما ایرانیان چه راحت فرق میان ماکت و اصل را از یاد بردیم،ماکت آزادی،ماکت دانشگاه،ماکت شادی و...
ماکت بازی بس نیست؟
جبران خلیل جبران می گوید:
شادی شما همان اندوه بی نقاب شماست
چاهی که خنده های شما از آن بر می آید،چه بسیار که با اشکهای شما پر شود
هرچه اندوه درون شما را بیشتر بکاود،جای شادی در وجود شما بیشتر می شود
مگر کاسه ای که شرا ب شما را در بر دارد،همان نیست که در کوزه کوزه گر سوخته است؟
مگر آن نی که وجود شما را تسکین می دهد،همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده اند؟
هرگاه شادی می کنید به ژرفای دل خود بنگرید تا ببینید که سرچشمه شادی چیزی جز سرچشمه اندوه نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر