آنجا که باید خانه ساخت {برنوشتی بر پارهی 473 سپیدهدمان نیچه}
گاهِ خودبزرگباشی، آنگاه که در"آن" بزرگی، گاهِ فراوانیات، گاهِ همباشی با "من"های بسیار، گاهِ بسا زادنها، بسا بازیها و بسا هاژهها وهایشها و بسرنجشها، گاهِ مرگ... گاه نو-منها. آری! گاهِ بی-منی که در آن در زادن نو-منها میرنجی.
آنگاه که نه "تو"ی تو و نه او و نه آنان، هیچیک نیستند. آنجا که باشگاه ِ واژه و معنا و نگاه و رنگ و آوا و لمس و سود نیست. آنجا، بی دیگر-بودگی. آنجا، نیستی. آنجا، هستیدن-بهسوی-نا-بودی. آنجا، سکوت. آنجا، بی آنها. آنجا، بی تو. آنجا، بی چیزها. آنجا با بسبسیارنا-منهای نو.
آری، آنجا... جای-گاهِ در-خود-باشندگی!
در آنجا باید خانه ساخت.آنجا که در آن، نه احساس نرمی پدرانه، که سرشاری ویرانگرانه را تا تارونترین و دهشتبارترین ژرفای قدرت می پرواسی. در آنجا که پدر نیستی! که تنها چون اخگری بیکس، با نوربازی حقیقت در چشم هستی، سرگشتگیات را کمال میدهی.
باری! آنگاه که چنینی، خانهات را بساز؛ چه در همهمه و چه در سکوت. آنجا که نیستم، هستیام آنجاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر