دومین تجربه من در شعرگویی:
هستن و بودن،مرا تفسیر چیست؟
زین سپس ماندن،مرا تدبیر چیست؟
راه می پیماییم ما بی انتها
غایت ما در نیاید در "کجا؟"
عقل و عشق آمد مرا در این میان
گریه و آه و فغان شد در نهان
آن نصیحت ها که می فرمود دوست
شد بسان زخمه ای در کار پوست
وان همه عشق و محبت در ادا
وان همه ناز و تنعم،در قفا
همچو دودی از سر آتش جهید
همچو خاری کو ز لب شد ناپدید
انتظار از بیدلان چون آفت است
آفتی کو درخور این عادت است
انتظاری کو که ناید در طلب؟
همچو آهی که برآید در طرب
قبله جان بایدت وسعت دهی
لشکر"من" بایدت نصرت دهی
من بباید گشت لیکن ناپدید
همچو منصوری،سرِداری شهید
شمس و مولانا همه یک تن بُدَن
یک تن و یک روح و یک جان و بدن
شمس مولانا شد و مولا چو شمس
طوطی جان را نمی شایست حبس
قالب جان را دریدن چون قفس
عاشقان را گشت کار هر نفس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر