۱۳۸۳ آبان ۲۲, جمعه

در واسرنگش ِدرد-نویسی!
{ پاره‌ی نخست}


پرایزنر، موسیقی‌ای که ایده‌ی رنج را به پیش می‌کشد . پرایزنر از رنج ِخود نمی‌گوید. چون او مانند ِهر آفرینگر ِدیگر، با ایده‌ها و گوهر ِچیزها سروکار دارد. او درد ِخود را درونیده می‌کند، آن را می‌گوارد تا به ایده برسد و آن‌گاه آن را نه بیان که بازآفرینی می‌کند!

رسانه‌های نو و سودای بیانگری:
و رسانه‌های نو {صفحات ِپیام در روزنامه‌ها، وبلاگ‌ها، سایت‌ها، کلاب ها و ...} مکان ِخوبی برای این‌ عقده‌گشایی‌های خودشیفته‌وار اند: جایی که هم‌درد، درد-ات را می‌بیند و به‌‌مجاز، برای‌ات هم‌درد می‌شود. جایی که می‌توان با دوستان، نا-رودررو از درد ِخویش گفت، و سپس لبخند ِنوع‌دوستانه‌شان را در دیداری رودررو جایزه گرفت! {مگر دوست، برای گاه ِچشم‌درچشم‌بوده‌گی نیست؟! و اگر قرار بر درد ِدل‌گویی‌ست مگر نه‌ این‌که دوست هم‌کنارمان باید-اش بود؟!} این زنانه‌گی بزرگ روح ِشیرین ِایرانی‌‌ست؟! هیچ‌جا نوشتن ِدرد، چنان‌که در ایران باب است، چنین فراگیر، عادی و سرراست و صمیمانه نیست! در این آسایشگاه‌ها، خودشیفته‌گی ِنویسا غوغا می‌کند. نویسا، سوژه‌ای سخنگوست و خودتنها-انگار که در نوشته‌های‌اش تنها خود را می‌بیند و بس {در این‌گونه نوشته‌ها می‌توان بس‌آمد ِضمیرهای اول‌شخص را به‌آسانی شمارش کرد} طرفداران و مشتاقانی هم دارد - هم‌سان با مشتاقان ِزردنامه‌های زنانه که از خواندن ِماجراهای طلاق و عشق ِشکسته کیفور می‌شوند- که در مازوخیسم ِخواندن ِدرد-نوشت ِدیگری لذتی سادیستی (و یا به زبان ِدیگر:نوع‌دوستانه!) می‌برند.

نالیدن، ضعف است:
در انسان، در ما، زخم-شکافی‌ست که دیدن‌اش همانا رنج‌مندی‌ست. آدمی، در اندیشیدن، آن‌گاه که گستاخانه در خویشتن ِخویش کاو می‌کند و نهانین‌ترین لایه‌های وجود را فرامی‌آورد، به این شکاف برمی‌خورد. از درون ِاین شکاف، ناله‌ای انسان‌وار برمی‌خیزد؛ ناله از کم-باشی، کم‌بودی، ناتمامی، کم‌هستی. این است درد ِاندیشیدن: دانستن ِنه-هنوز-بوده‌گی ِهمیشه‌گی انسان. اما این دانستن، با رازدانی زیبا می‌شود و نالیدن و برون‌پاشی‌اش، از ناسزاواره‌گی اندیشه‌ورز در زنده‌گی ژرف، حکایت می‌کند.
نالیدن برای چیست؟ شاید برای خالی‌شدن، برای سبک‌کردن ِعقده‌ای درونی (کار ِهمیشه‌گی ِزنان)؛ شاید برای آن خود-بزرگ‌انگاشتن‌های خودفریب‌زن و زیرکانه نزد خود و دیگران؛ برای آگاه‌کردن ِیک "دیگری"(هم‌درد، و دل‌داری‌دهنده)؛ برای پزدادن به خود!؛ شاید برای انتقام از ذات ِرنج... به هر دلیل که باشد، غرزدن و نالیدن، یک چاره‌پردازی در برابر ِرنجی‌ست که شایسته‌گی درونیده‌شدن را نیافته! یک چاره‌ی خام، ساده و سریع، عامیانه در برابر ِهر حس ِرنجناک، چاره‌‌ای تن‌کارشناختی و پزشکانه؛ و نوشتن ِچنین چاره‌ای کاری‌ست بسیار مؤثر و به‌همان اندازه بی‌ارزش، که هرگز نمی‌تواند ادبی شود!.. و نه اخلاق..

نوشتن از درد، گریزی‌ست از درد. این‌که خواستن ِاین گریختن، ناگزیر است و یا این خواستن، خواسته می‌شود، را باید از درد-نویس پرسید و دید که آیا در پاسخگویی هم صادق است یا…

دانش به درد، لذت‌بخش است{لذت ِتراژدی}. اما این لذت، چون دیگر لذت‌ها اگر بیان شود، می‌میرد. درد-نویس، برعکس ِتراژدی‌پرداز، از خود می‌گوید و زیاده می‌گوید، این‌سان در پی ِخوانده‌شدن است و در نالیدن‌های‌اش، بازمی‌نالد که چرا درد-اش خوانده نمی‌شود! درد-نویسی، تکثیر ِبی‌پایان ِدرد در درون ِرنج‌مند است. دردی که دیگر نمی‌توان زیبای‌اش خواند: درد ِکین‌ستان!


افزونه:
نخست می‌خواستم این انکار را در قالب ِانکار نویسه‌های ِیکی از دوستان محدود کنم. اما هرچه بیش‌تر در درد-نویسی و چه‌گونه‌گی‌های‌اش پیش رفتم، دیدم که موضوع چندان به آن افاده‌گری‌ها و بیانات ِخُرد و میرای نوجوانانه محدود نیست. تصمیم گرفتم تا متن را از "متنی-برای-فلانی-بودن‌" درآورم و بیش‌تر به خود ِدرد و انگیزه‌ی بیان ِدرد پردازم. از این‌رو، این نوشته، در انکار ِکنش ِدرد-نویسی، به‌عنوان ِکنشی غیر ِادبیاتی و در حقیقت نانوشتنی است {و نه در انکار ِدرد-نویسان که؛ خدا را شکر، شمارشان به نا-ِنویسنده‌گان ِ ریز و درشت ِامروز می‌رسد}.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر