۱۳۸۴ بهمن ۲۷, پنجشنبه
مستنوشت
با پدر... با نام ِبیقانونی که کنار-ام نشسته تا ناموس ِساعت ِشاد شود...
بیشک سرشک از خود و برای خود آنچنان که دیگری را در خانهی شور ِبینام میزبان باشد، ارزمند است؛ اما وقتی میل در جایی میان ِشاهرگ ِنگاه ِخواسته و توفش ِعرضهناشدنی ِعشق ِخواهنده وامیماند و خودگزی میکند، اشک ِنریخته، ارزش راز ِناگفتهی همیشهگی ِنابترین آن ِهمدمی را فرامیخواند.
گوشت ِقرمز ِگوسپندی را سرخ میکنم که تصادف ِنابهگاه ِسلاخاش، شوق ِبه دندانگرفتن ِخاطرهی یک کوهنوردی ِاصیل را از سر-ام تاراند... این گوشت ِپروار، شرافتمندانه به ما بخشیده شده بود...
بههم پیوستن ِپارههای واژهمحور ِمتنی که بر شار ِذهن ِتبدار نوشته میشوند، همان فعل ِحرامیست که نویسنده میباید از آن بپرهیزد! چه پرهیختی؟! پرهیز از نوشتن، بهگاهانه، همان "کار ِاصیل" ِنویسندهگیست؛ تدبیری که نویسنده را از یأس ِافسرنده میرهاند...
دمیدن و وادمیدن در دود، تفسیدن برای حال ِبیهواییست تا بیاید و تمام ِانگارههای عیارمند به جای دیگر، جایی نوشتاری که از قلمروی ِقلم ِ"حاضر" دور است، بکوچند...
دست به دست، اندیشه به اندیشه، آن به آن که باز گذار به گذر افتد.
افزونه: {پس از دومین هراش}
جمعوجور کردن ِنافرجام ِایدهها و اندامینهها که در آوند ِاثیری ِدرون/برونسویانهی تن در آمدوشد اند، گردآوردن ِزورتوزانهی میل در یک جا(!)، به مرکزنشاندن ِزورکی ِخودآگاهی، اخلاقیشدن ِرسمی، رواقیگری بدون چاشنی ِشرارت، همه به ازهمپاشیدهگی ِسازمان ِدرون میانجامند، به رواننژدی. همینسان، گردآورش ِنیروهای ِزبان و بسیجکردن ِمایهها و سازوبرگهای این جهان برای اجرای ِیک نمایش ِهمهپسند: نمایش ِ"منبودهگی-در-آینه"؛ قهقههی دلآزار ِو کژومژ ِسوژه از تصویر ِبهظاهر روشن ِصف ِمدلولهای اطوکشیده. من، تا آنجا که میتوانم، با واگذاری این گرایه، به وضعی نزدیک میشوم که در مرز ِمیان ِآشکارهگی ِحاد و ناپیدایی ِتام، عرصهی تمامعیار ِبازی ِمحض است. این وضعیست پاد-واقعی و دور از هستی ِاجتماعی ِمن و منها؛ اما هست چون رد ِچین ِدامن رقاصان ِبازیگوشاش به مرزهای زمخت ِواقعیت ساییده و نشئهگی ِساعت ِآگاه میسازد. بازی برای خود، درست همسان با آن اشکی که پدر از تقدساش برایام میگفت، برای خود، هسته است. منش ِاشک، خودگفتگوکنندهگیست، در-خود-باشندهگی بر لبه؛ آن عرصهی بازی نیز در-خود-هست و در خود چیزها را باشگاهی میکند. این شخشش ِآرام به ورطهی هیچی، به بی-سوژهگانی، همانجاییست که هستومند، در گریز به نیستی، از مرگ پیشی میگیرد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر