۱۳۸۵ شهریور ۱۴, سه‌شنبه


خوانش ِنگاره


Qui pleure la nuit, la pluie des douleurs étherées

- آهای! زیر ِآن پوشه چه پنهان داری؟ بسوره یا مهر؟ دیوچه یا زیبان؟
- ترس‌‌ام، فژ ام.. هستی‌ام را...

لکاته‌‌ای که مردم ِشهر او را از روی ِپوشه، شباره‌ی ِپرهیزگار می‌نامیدند زیرزیرکانه این‌چنین پاسخ گفت و راه ِخود را به گدار ِبدوجدانان پی گرفت... از زیر ِپوشه لبی داشت که به فقر ِدل فخر می‌کرد.

- چه چشم داری؟
- چشم ِپَریده... چشم ِکین‌توز، کین ِجان‌سوز، جان ِملامتی، چشمی که به ملامت ِبی‌جان ِکینه‌ام گیره شده. چشم ِزن. بسیلیسک...

Son envirant périple - rêve inachevé des dieux!

زنی که در خام‌نامه‌بازی‌های پسران ِدست‌نخورده، بانو می‌خوانند-اش، که اقتدار ِنام‌اش، بی‌نامی و سربه‌زیری و دُخ‌پَرده‌گی‌ست، که دختربچه‌گان خیس ِخواب‌شان لابه‌لای ِپاکی ِوهم ِچین‌دار ِدامن‌اش می‌گردد، رنجه شده از ستهم ِناز ِاین حلقه‌ای که ناجور دغای ِپوپکی‌اش را به سینه‌ی چروکیده نشانده. این سینه چه بیمار شده! چه پلید می‌نگرد! احتضار-اش چه سنگین است!!! زیر ِسینه، نیازی به حجاب ندارد... این‌جا گزارش‌گاه ِایثار است!

کف ِدست، نشانی از خودکشی دارد. چلیپای ِاخلاق. اسطوره‌ی ایثار. دست ِدیگر مسلح. یک دست خودآزار، دیگری دگرآزار: دورویه‌گی ِناگزیر ِعشق و اخلاق: ایثار و آزار... ایثار نمایش‌دادنی‌ست؛ می‌توان آن را بهانه‌ی هدیه به دیگری دارد و بدهکار-اش کرد (پدر-اش خواند)، می‌توان بدان فخر کرد و به‌نام‌اش بنام شد، می‌توان میل ِبزدل را درون‌اش پیچاند و سوزیده‌اش را به دیگری بخشید... آزار اما، از پشت، پنهانیدنی، تنانی، در-زمان، اصیل‌تر، سرراست، ممنوع اما خودمانی‌تر از ایثار، آن را باید پس ِایثار پنهان کرد، آن را باید در حلقه‌ی تن ِدیگری نشاند، در دهان دیگری آهید، درون‌اش ریخت و اوج ِمیل را باسمه زد؛ این پیکر از‌این‌رو یک عاشق ِتام است: ایثارگر اما آماده‌به‌آزار. با لبی مهرانگیز و لبینه‌ای دغاکار.

- گشت چه داری؟
- {...}

Que son impuissance empierrée ne saurait explorer

{نوایی آغازیدن می‌گیرد... سوژه‌ی نگاره با کرشمه‌‌ای یخ‌زده، که جایی برای گرمای ِحاشیه‌ی قاب باقی نَهشته، از غم ِتبعید‌ ِمادرانه‌گی، بر-می‌گردد، محو می‌شود.
در پی-اش..
چون رفت ِهر زن
زیبایی ِوَشته‌ی حریر...}



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر