پدرود ِتار
یا
واخوانش ِگورنوشت
{صفحهی میانی ِتریپتیک}
از سوگ به ماتم فاصلهایست که شکنایاش را تنها تار-سوی چشمان ِخشکیده از دژمان ِحاد رصد میکنند.
ﯖ.
دیدار ِسرخچهر ِمرگ چه تاو از تن میگیرد! آن، که نهبود-اش گزافبَس و حال ِهستاش حاد و پُرگداز است، آنجا ایستاده، خیره، خسته از ایستار ِبیهودهمان. ما، ناگزیران ایم به بیهودهگانی، داوخواهانی به خیرهگی... آنانی که قرار است به سوگواری آمادهی فراموشیدن ِحرمان شویم، گرانبار از خاکستر ِعذابی سرد که تیرهجانیاش عبث ِساعت ِفراق را به ابدیت ِزیست ِملال جوش میدهد. سه سلام بر کلال.
ﮌ.
پرواز ِپروانههای شکست بر گور. شکست، شکست از طلب ِماضی، از خرسند دیدن ِمُرده. شَرخند ِخاطره آنسوتَرَک دست به شرمگاه ِچروکیدهی گذشته میکشد.. پیرزن: ساکن و بیخون. آنهای معوق، به وهم ِگزارشی نو، ارضا میشوند؛ چیزی جز ژخ ِآن خند و فسردهگی ِناله و گند کهنهگی ِِگا به ما نمیرسد... پروانههای روشن، آنسوتر، آبی اند به زلال ِمرگ. آنسوتر، آتاراکسیا... رود ِطرهی مدوسا.
{سوق ِگریه به سکتهی زبان}
ﭦ
شبح ِنیکولاس پس از اینکه هزارونهصدوچهارده دقیقه از لحظهی خاکسپاری گذشته، از بخار ِاشکهایمان تن میگیرد. تنی اثیری برساخته از نگاههای نساختهی ما در دیدار ِدار ِدی-وقت. این شبح گیسی دارد به تفتباد ِسوگواریمان بیخته، پیچیده در جان ِگدازانمان. ما ناگزیر میمانیم تا خواستگار ِمرگ شویم؛ نزدیک ِفضای ِسرشار از بیکسی ِمیل-به-نا-هستن. این بهین کردار ِما در این لحظه است: تماشاچیبودن ِشخشیدن ِرایحهی جسد به ورطهی هیچی. ما از این تماشا میفسریم در طوفان ِهر ثانیه.
ﭮ.
وشتهی بی نقطهای که نویسه شده: وشتهای کارگزار ِ"نه"، نه-وشته، گرایهای به نوشته: گذشتهی نوشتن که بازآوریاش همانا سوگواریست. رقصی درونیشده تا حد ِتلاشی ِخُردترین ذرههای تلاشبهنمایش. رقصی به عرصهی بیکران و خنثای کاغذ. {کاغذ، آوخ! : گورستان ِبیان، کنام ِتنهایی.} ما، دوستان ِمرحوم از مرحوم، چهار گزارندهی فصد ِخاطره میشویم.
ﯟ
و... . {یا همان} همآیش ِمیل ِایدهآل ابراز، یا همان سیاق ِرَستهازلوگوس بر روی حرف ِربط، حرفی که هماره در گذر دادن ِسخنگو از شکاف ِبیان به انتظار و اشتیاق میماند، حرف ِآفرینش، حرف ِکلمه... ندای ِمرگ. سه سلام بر واو ِبیربط ِاو.
یا
واخوانش ِگورنوشت
{صفحهی میانی ِتریپتیک}
از سوگ به ماتم فاصلهایست که شکنایاش را تنها تار-سوی چشمان ِخشکیده از دژمان ِحاد رصد میکنند.
ﯖ.
دیدار ِسرخچهر ِمرگ چه تاو از تن میگیرد! آن، که نهبود-اش گزافبَس و حال ِهستاش حاد و پُرگداز است، آنجا ایستاده، خیره، خسته از ایستار ِبیهودهمان. ما، ناگزیران ایم به بیهودهگانی، داوخواهانی به خیرهگی... آنانی که قرار است به سوگواری آمادهی فراموشیدن ِحرمان شویم، گرانبار از خاکستر ِعذابی سرد که تیرهجانیاش عبث ِساعت ِفراق را به ابدیت ِزیست ِملال جوش میدهد. سه سلام بر کلال.
ﮌ.
پرواز ِپروانههای شکست بر گور. شکست، شکست از طلب ِماضی، از خرسند دیدن ِمُرده. شَرخند ِخاطره آنسوتَرَک دست به شرمگاه ِچروکیدهی گذشته میکشد.. پیرزن: ساکن و بیخون. آنهای معوق، به وهم ِگزارشی نو، ارضا میشوند؛ چیزی جز ژخ ِآن خند و فسردهگی ِناله و گند کهنهگی ِِگا به ما نمیرسد... پروانههای روشن، آنسوتر، آبی اند به زلال ِمرگ. آنسوتر، آتاراکسیا... رود ِطرهی مدوسا.
{سوق ِگریه به سکتهی زبان}
ﭦ
شبح ِنیکولاس پس از اینکه هزارونهصدوچهارده دقیقه از لحظهی خاکسپاری گذشته، از بخار ِاشکهایمان تن میگیرد. تنی اثیری برساخته از نگاههای نساختهی ما در دیدار ِدار ِدی-وقت. این شبح گیسی دارد به تفتباد ِسوگواریمان بیخته، پیچیده در جان ِگدازانمان. ما ناگزیر میمانیم تا خواستگار ِمرگ شویم؛ نزدیک ِفضای ِسرشار از بیکسی ِمیل-به-نا-هستن. این بهین کردار ِما در این لحظه است: تماشاچیبودن ِشخشیدن ِرایحهی جسد به ورطهی هیچی. ما از این تماشا میفسریم در طوفان ِهر ثانیه.
ﭮ.
وشتهی بی نقطهای که نویسه شده: وشتهای کارگزار ِ"نه"، نه-وشته، گرایهای به نوشته: گذشتهی نوشتن که بازآوریاش همانا سوگواریست. رقصی درونیشده تا حد ِتلاشی ِخُردترین ذرههای تلاشبهنمایش. رقصی به عرصهی بیکران و خنثای کاغذ. {کاغذ، آوخ! : گورستان ِبیان، کنام ِتنهایی.} ما، دوستان ِمرحوم از مرحوم، چهار گزارندهی فصد ِخاطره میشویم.
ﯟ
و... . {یا همان} همآیش ِمیل ِایدهآل ابراز، یا همان سیاق ِرَستهازلوگوس بر روی حرف ِربط، حرفی که هماره در گذر دادن ِسخنگو از شکاف ِبیان به انتظار و اشتیاق میماند، حرف ِآفرینش، حرف ِکلمه... ندای ِمرگ. سه سلام بر واو ِبیربط ِاو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر