۱۳۸۵ دی ۲۷, چهارشنبه



نه‌میرانه‌گی بر گوشه


افضل‌الدین محمد مرقی کاشانی در مصنفات ِخود چنین می‌گزارد:



«

از علم ِموسیقی

لحن، آوازها بُوَد به‌هم‌آورده از نغمه‌های مختلف که نفس از شنیدن ِآن لذت یابد. و نغمه، آوازی بُوَد به‌هم‌آورده از آوازها که حرکت‌ها خوانند، و سکون‌ها که ایقاع خوانند. و آواز حرکتی‌ست در هوا خاسته از کوفتن ِدو جسم بر هم. و حرکات، که آواز اند و ایقاعات که سکون اند پارهای نغمات اند، و نغمات پارهای الحان اند. و خُردتر پاره از پارهای نغمه حرکتی‌ست و سکونی، چنان‌که تن (به حرکت ِتا و سکون ِنون)، و کوتاه‌تر نغمه‌ای که پاره‌ی لحن بُوَد آن‌که در او دو حرکت و دو سکون توان یافت چنان‌که تن‌تن، و کوتاه‌تر لحنی آن است که از چهار نغمه بُوَد چنان‌که تن‌تن تن‌تن تن‌تن تن‌تن.

در هریک از این صوت و ایقاع، کثرت اختلاف افتد. اما اختلاف ِاصوات به بلندی و پستی باشد و بزرگی و خردی. و آواز ِبلند و بزرگ یکی بُوَد، و آواز ِپست و خُرد یکی؛ و هم‌چنین آواز ِستبر و باریک. و میان ِبزرگی و خُردی، و بلندی و پستی، و ستبری و باریکی ِآوازها مرتبه‌هاست؛ که آواز ِبلند از آواز ِپست فزونی تاچندان دارد که آواز ِپست نیمه‌ی آواز ِبلند بُوَد یا بیش‌تر از نیمه و کم‌تر از نیمه؛ و آواز ِبلند را ثقیل خوانند و آواز ِپست را حاد، و هم ثقیل را بَم گویند و حاد را زیر. و اما زمان، سکون و درازی‌اش خیزد، که زمان سکون یا هم‌چند ِحرکت بُوَد یا بیش‌تر یا کم‌تر. آن‌چه زمان حرکت‌اش هم‌چند ِزمان ِسکون‌اش بُوَد، چنان‌که تن‌تن تن‌تن که زمان ِحرکت ِتا هم‌چند ِزمان ِحرکت ِنون است؛ و آن‌چه زمان ِسکون‌اش کوتاه‌تر از زمان ِحرکت بُوَد چنان‌که تتن‌تتن، که زمان ِحرکت ِتا دوچندان ِزمان ِسکون ِنون بُوَد. و چنین ایقاع، که برابر بُوَد یا کم، در اجزای ِتغمه افتد که نغمه از نغمه بدان جدا بُوَد یا جزو ِنغمه از جزوی دیگر. و اما آن‌که افزون از حرکت بُوَد در الحان نتوان یافت، اگرچه از روی ِقسمت عقلی موجود است لیکن در صنعت ِلحن نتوان یافت. و ایقاع ِالحان از سکون حاصل بُوَد میان ِجمله‌ای و جمله‌ای، چنان‌که: تتتن‌تن تتتن‌تن (جمله)، تتتن‌تن تتتن‌تن (جمله).

و اصوات ِمختلف را با هم توان یافت و ایقاع‌های مختلف را از پس ِیک‌دیگر شاید یافت و باهم نباشد. والسّلام.

تمام شد سخن در آن‌چه غرض بود، و غرض در این دو سه کلمه این بود که ماهیت ِلحن و اجزای ِاو پیدا شوند و هم‌چنین اجزای ِاجزا یعنی نغمه پیدا شوند، و آن‌که بدانند که ایقاع چیست و دیگر چیزها که او از ایقاع مرکب شوند، و ترکیب ِاو که از حرکت است و سکون، که ایقاع است، با هم چگونه افتد. و در این معنی کتب ِبسیار ساختنه اند و چگونه‌گی ِبیان ِاین به‌ شرح و شرط کرده اند و داده اند.

- این فصل از علم ِموسیقی از افضل‌الحکما و المتألهین است تغمده‌الله بغفرانه.

»



در نظر ِمن، قصد ِنوشته در غرض ِگفته نمی‌پَزَد! انگار که قصد، نشاندن ِدریافت ِذهن ِکنج‌کاو ِحکیمی سنتی، ذهنی نابلد ِساختار ِفرنگی ِعلم ِموسیقی، از موسیقی در هیئت ِکلمه بوده است. کوش ِنویسنده در تعریف ِلحن‌ها و صوت‌ها و نغمه‌ها و سکون و ایقاع‌ها، اگر به غرَض ِفرآوردن ِشرحی از ساخت ِموسیقی بازماند، کاری ناکار و نابسنده و سست است؛ برای ما خواننده‌گان ِامروز، بی‌شک، رنگ ِاین تعاریف به‌خودی ِخود در برابر ِکلیت ِخوش‌ساخت ِنوشته و زبان‌اش که زنگ ِمقال ِباستان دارد و استخوان ِاوستاخ ِمرد ِدیرین، بی‌رنگ می‌نماید. نمود ِعزم ِقلم در ابراز ِبرداشت (برداشتی اگر چه ساده اما استوار بیان می‌شود و به حکم ِاستاد می‌ماند)، روانه‌گی ِساخت ِجمله‌ها و درنگ‌نما‌پردازی‌های پیاپی، کاربست ِنحوی ِزبردستانه از حروف ِربط (که حروف ِربط را به اشارت‌گرهایی برای نمایش ِوضع ِپیوندی ِواحدهای معنایی ِفشرده تبدیل کرده)، همه و همه ستودنی است. پس از پرده‌اندازی از محتوای پیدای ِنوشته، از غرض ِگفته در نوشته و از صدای سنگین و ملاواره‌ای که دارد، چیزی که به جا می‌ماند و می‌درخشد و چشم ِخوانش را می‌گیرد، همان لحن و زنگ و عصاره‌ی بی‌نام {اما آشنای} هر متن ِنیک ِکهن است: گونه‌ای فخر ِفراموشیده که در روزگار ِما توفان ِزبان ِطبیعی آن را از کف ِمخاطب و نویسنده‌ی امروز ستانده، نوعی ارج‌مندی و والاتباری که هم‌باشی ِخوانش‌گر با آن گرمای ِبالنده‌ی خوانش می‌شود و تخم ِلذت‌بری از متن؛ جوری ِسیاق ِگرم، بی این که گُرمای دل‌آزار ِمتن ِمأیوس را داشته باشد. پیش از پس ِسطرها، در آغوش ِهرمینیایی ِاین نوشته، ما با نوشتاری اساسا ً نوشتنی رویارو ایم؛ نوشتاری با درگاهی سخت‌گیر و پاس‌گاهی سخت‌گزین که تن به هر چشمی نمی‌سپارد و به هر نهش ِخوانشی کام نمی‌دهد.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر