۱۳۸۶ خرداد ۴, جمعه


پارها

در ارتباط ِس با ی، س نمی‌داند که طلب ِرضایت، یعنی کشتن ِمیل، یعنی کشتن ِرابطه. س مثل ِاغلب زنان درک کمی از رابطه‌ی همزیستانه‌ی موجود میان شکست و عدم ِرضایت و رابطه دارد... او می‌گوید «من ناراضی ام، به همین خاطر دیگر هیچ میلی به او ندارم»! در بطن ِاین گزاره – که از شدت ِعوامانه‌گی صحیح و بس کژتاب
است – عمیق‌ترین شکل ِبی‌اخلاقی ِعُرفی (؟)، با آن زایده‌های چندش‌آورش که از چاک و درز ِروابط ِهم‌سالان آویزان است، برای ما شکلک درمی‌آورد. {احمق! میل ِارضاشده، دیگر میل نیست!}.

ژیژک به‌درستی نشان می‌دهد که چه‌گونه خیال‌پردازی نوعی میان‌ذهنی‌بوده‌گی‌ست. این که خیال‌پردازی هر چه‌قدر هم که خاص و ویژه‌ی شخص باشد ( و به سودای ِبرآوردن ِطلبی شخصی به اجرا درآید) تا چه اندازه نیازمند ِحضور ِغیابی و سازنده‌ی دیگری‌ست. خیال‌پردازی ِسکسی را در نظر بگیریم، اساس ِآن برپایه‌ی غیاب ِدیگری‌ست (و شاید به خاطر ِاحساس ِطلب ِشدید ِحضور ِاو که درنهایت غیاب ِاو را درخشان می‌کند، پا می‌گیرد)، دیگری نیست اما اگر خوب بکاویم همیشه انگار اوست که لگام کنش ِخیالی ِسکس را در دست دارد؛ او، با نه‌بود-اش، با سوبژکتیویته‌ی اصیل‌اش که در خلأیی فیزیکی سوبژکتیوتر شده، با اشاره‌ها و حاشیه‌هایی که پُررنگ‌تر از نشانه‌های حضور ِاو هستند، خیال را به پیش می‌بَرَد و میل را، سبک‌بال، به بازی می‌گیرد – به‌‌گونه‌ای که اغلب اشتیاق‌ها در هنگامه‌ی حضور، رنگ را از امتداد ِرایحه‌ی خیال می‌گیرند ... سویه‌ی فعال ِخیال‌پردازی، همانا دیگری‌ست؛ و من ِخیال‌پرداز در خیال‌پردازی می‌آموزد که چه‌گونه در پذیرش ِدیگری از خود پذیرایی کند.

ژخار یکی از پُرکارترین عاملانی‌ست که در کار ِکاستن ِسنگینی ِبرناتابیدنی ِبیهوده‌گی و بی‌معنایی ِنهادین ِزنده‌گی ِامروز ِماست. در توفان ِصدا، درست مثل ِتوفان ِتصاویر، عناصر بی‌معنا می‌شوند، نظم ِابژه‌گی به هم می‌ریزد و چیزها همه‌گی به دنبال ِسرعت، بی‌از بُردار می‌شوند. صداها، چون بی‌معنی‌ و سرد اند، از غربال نمادپردازی‌های‌مان می‌رهند و، همان‌جا، در بیرون و بیگانه از ما، باقی می‌مانند، تبدیل به همراهان ِهمیشه‌گی‌مان می‌شوند، همراهانی که طیف ِبیهوده‌گی ِزیست‌جهان‌مان را تکمیل می‌کنند، ساعت ِذهن‌مان را می‌کشند (چه‌قدر سیستم به این کشتار نیاز دارد) و لحظه‌های‌مان را به آن ابدیت ِوانمودینی پیوند می‌زنند که در آن ما به همراه این سیل ِصدا و تصویر، به اجزای ِکلونی‌شده‌ و نامیرایی تبدیل می‌شویم که دیگر قادر به دریافتن ِتناهی خود نیستیم (چه لذتی از این بالاتر، موسیقی ِما سروصداست، ما خدا ایم!). زمان، تکه‌تکه‌ می‌شود و تن ِهرروزه‌زی در میان ِتکه‌ها کسالت‌اش را تخلیه می‌کند. سکوت، دشمن ِخدا و مرگ‌بارترین کابوس ِیک شهرنشین ِاصیل است!

کم‌کم می‌فهمم که هایدگر هم کم اراجیف‌گو نبوده! ها؟! Ereignis؟ چه تاریخ‌گرایی ِعقب‌مانده‌ای!؟ اخخخ! من باید کمی زودتر از این‌ها چهره‌ی دیلتای را می‌دیدم! {او بزرگ‌تر از این حرف‌هاست که معلم ِاین تقدیرباور باشد}

هیچ چیزی بیش و بد‌تر از حضور ِخدای نامیدنی، بر زیبایی ِزیستنی ِیک آیین سنگینی نمی‌کند. نیرو و مایه و انرژی ِآیین، شادی و شایای آیین در فضای ِنام‌پذیر و (اما) نافرجام‌اش هست می‌شود و می‌بالد. خدا همیشه کار را خراب می‌کند: جمع شوید! این جا! آهان... دور ِمن! کام گیرید به نام ِمن! نام دهید! بنامیدَم!... کمی بَعد، خودانگیخته‌گی ِرقص از بین می‌رود.

آدورنو می‌گوید زنانی قوه‌ی تخیل را برمی‌انگیزند که خود فاقد قوه‌ی تخیل اند. او این زنان را واجد ِهاله‌ی گیرایی می‌داند که از فضای ِپیرامون تماشاخانه‌ای پرحرارت و معطوف به خودشان می‌سازند؛ با این حال این زنان فاقد ِ"من" یا نفس اند؛ چون تدارک‌چی ِتماشاخانه اند و تمام ِاطوارهاشان در حالات ِخشک و صوری ِسازوکار ِخودنمایی و دل‌ربایی ادغام شده و از فردیت افتاده اند. این مطلب روشن است، اما همیشه صادق نیست! با این که زنان ِزشت، وجود ندارند(!)، اما ربودن ِلحظه‌های روشن ِخیال در دست ِتماشاخانه‌چیان هم نیست. اگر زن را زن ِهیستریک ِامروزین معنا کنیم و تخیل را تخیل ِخودشکوفا، زن با این سیرک ِمبتذل – که ملالت از سر و روی دلقک‌های یک‌جورش می‌ریزد – هیچ تخیلی برنمی‌انگیزد که هیچ، دل را برمی‌آشوبد – یا دست ِکم ملال می‌آورَد. زنی که نمی‌داند چه می‌خواهد، اما حریصانه "می‌خواهد" که بخواهد، ممکن است هر چیزی (؟) را برانگیزد اما تخیل را نه!

مالیخولیایی می‌خوابد. خواب، عزیز ِاوست؛ نه به این خاطر که یار ِفراموشی‌بخش ِگم‌گشته‌‌گی‌ها و طبیب ِبی‌تابی‌های آرام و تب‌آلود است، به این خاطر که او را به مام ِسرشتین ِاو، به آشیان ِخواسته‌ی ِاو، به بر ِتهیینایی ِسردی که بر گرمای ِتفتان ِوجودش درمان است، می‌بَرَد.

«یار را دو دست است، اما چنان که بجویی چپ نیابی، هر دو دست‌اش راست است».

- شمس




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر