۱۳۸۶ تیر ۲۵, دوشنبه


نویسنده‌گی ِنویسا


در بخشی از زیر ِعنوان ِ "تحلیل‌های موردی و سنخ‌های آرمانی ِملموس" رساله نوشته ام:

مشخصه‌ی ِغالب ِتحلیل‌های نهادگرایی، توجه ِآن‌ها به موردپژوهی‌ها ست. نهادگرایی که اساساً درپی ِبازشناسی ِتأثیر عوامل ِاجتماعی بر سازوکار ِسامان ِاقتصادی است، کانون ِاصلی ِکار ِخود را در ارایه‌ی تحلیل‌های موردی ِمقید به سامان ِنهادی ِخاص می‌نشاند و هدف ِتئوریک ِخویش را ارائه‌ی نظریه‌های خاص (غیرعام و مقید به شرایط ِزمانی-مکانی) تعریف می‌کند؛ از این رو، نهادگرایی، کار ِخود را از بررسی ِشواهد مشخص و روابط و مناسبات ِمیان ِآن‌ها بر پدیده‌ی ِاقتصادی آغاز می‌کند . مطابق با آن‌چه که پیش‌تر در رابطه با پژوهش‌های موردی به پیش آوردیم، نهادگرایی نیز از طریق ِدرنظرگرفتن ِکنش ِمتقابل ِمیان ِعامل ِانسانی و نهادها و تحلیل ِتحول ِفراگرد ِاقتصادی به‌واسطه‌ی واکاوی ِدگرگونی‌های مداوم ِمیان ِاین دو (فرد-نهاد)، توجه نظری ِخود را به‌طور ِعمده به تحلیل ِوضعیت‌های ملموس معطوف می‌کند؛ به همین‌خاطر نهادگرایان کم‌تر دغدغه‌ی درگیرشدن با مفاهیم ِعام و وضعیت‌های عمومی و فراگیر را به خود می‌گیرند، چراکه به‌دلیل ِرویکرد ِویژه‌ای که به فضای ِاقتصادی و سرشت ِپدیده و رفتار ِاقتصادی دارند، واقع‌گرایی ِتحلیل را فدای ِجامعیت ِآن نمی‌توانند کرد. سخن کوتاه این که، تئوری‌های نهادگرایانه، اغلب تئوری‌هایی موردی و زمان-مکان‌مند اند، چون فهم و تبیین ِپدیده‌ی اقتصادی را مشروط به درنظرداشتن ِمناسبات ِآن با سایر سیستم‌های اجتماعی و قراریابی ِآن در زمینه‌ی ویژه‌ی تاریخی-محلی ِخاص می‌داند.
این مطلب، پیوند ِبنیادینی با مطلب ِما در خصوص ِسنخ‌های آرمانی و درجه‌ی مجهولیت ِآن‌ها دارد؛ همان‌طور که پیش‌تر (در توصیف ِآرای روش‌شناسانه‌ی آلفرد شوتز) گفتیم، سنخ‌های آرمانی مشخص ، انگاره‌هایی هستند که به‌منزله‌ی الگوی مفهومی، حدود ِمعنایی ِموضوع ِمورد ِمطالعه را در گستره‌ای مشخص، خاص وموردی تعیین می‌کنند. مشخص‌بوده‌گی ِاین سنخ‌ها، خواه‌ نا‌خواه، سبب می‌شود تا افق ِنظریه‌پردازی در حوزه‌ای ترسیم شود که بازداده‌ی آن، نظریه‌ای موردی با گستره‌ای محدود و تعریف‌شده باشد؛ به زبان ِساده‌تر، تحلیل‌های ِبرآمده از سنخ‌های آرمانی ِمشخص، پدیدآورنده‌ی تئوری‌‌های خاص و غیرفراگیر هستند؛ تئوری‌های غیرعامی که داعیه‌ی تبیین ِنهایی ِپدیده‌ی اقتصادی را ندارند، بل‌که کار ِپردازش ِنظریه را در حوزه‌ای مشخص تعریف می‌کنند تا بسا بدین‌ترتیب همواره نوعی عدم ِقطعیت و عدم ِتمامیت ِمعرف‌شناسانه را در توجه ِخویش به موضوع ِمطالعه دربرگیرند. نهادگرایی، با وجود ِتأکید به پیش آوردن ِعوامل ِفرااقتصادی به پهنه‌ی تحلیل ِاقتصادی، به‌طور ِعمده بر چنین عدم ِقطعیتی تأکید می‌کند، چراکه باور دارد سرشت ِپدیده‌ی اقتصادی ِتعین‌یابنده در سامان ِنهادی همواره در حال ِدگرگونی‌ست و پدیده‌ی اقتصادی را هیچ‌گاه نمی‌توان در دستگاه ِیک تئوری ِجامع حد زد.
آشکار است پردازش ِنظریه از شواهد ِواقعی و واقعیات ِملموس و انضمامی، هم نیازمند ِبه‌کاربستن ِشیوه‌های کیفی تحلیل و روش‌های مطالعه‌ی تاریخی است و هم محتاج ِتحلیل‌‌های کمی ِمربوط به مطالعه‌ی داده‌های تجربی.
{...}



این زبان ِعلمی است: مشخص، هدف‌مند، متکبر، بی‌دغدغه، سرد، بی‌شکست‌و‌شکاف، یک‌دست و البت یک‌دنده، تک‌آوا، اقتدارگرا، سخت و سرراست و مردانه.

- زبان ِعلمی، فالیک است: تنها زمانی هست، تنها زبانی سخن دارد، که راست باشد. پوزیتیو؛ مثبت؛ اشاره‌مند به چیزی باشد که هست؛ به‌سوی ِامر ِایجابی راست شود. در این روی‌آوری ِلجوجانه به امر ِمثبت، هیچ شکافی در متن برجا نمی‌ماند، هیچ گسلی که بازی‌گاه ِخوانش تواند شد، هیچ ورطه‌ای برای درنگ‌کردن و ماندن و خط‌زدن و وا-نامیدن باقی نمی‌ماند.. عرصه‌ی متن، عرصه‌ی هموار و بی‌فرازوشیبی است که به همان اندازه که خوب خوانده می‌شود، شوق ِزبان را هم خوب از نفس می‌اندازد. (فالوس، خواناست!)

- ناشنوا در برابر ِاشاره و ایمای مخاطب و بی‌آینه در برابر ِخود.. به دیگرسخن، سوژه‌‌ی نگارنده‌ی این سطرها، ناگزیر، محاط در آن "سوژه‌ی بیان"ای است که بیرون از سخن-تن ِاو، در الگویی زبرفردی و اقتدارگونه، دستور ِزبان و ویرایش ِمتن ِاو را تعیین می‌کند؛ سوژه‌ی این سطرها، نویسای ِگفتمان ِتعیین‌شده‌ای‌ست که هر گونه کار ِنویسنده‌گی‌ را در مقام ِزایده‌ای بیگانه با بدنه‌، طرد می‌کند. همان من، من ِدانا و دارای ِمضمون، من ِمعمارِهیئت ِمعماری‌گونه‌ی سطرهای بعدی و بعدی که دیوارهای عمارت ِمتن را برمی‌افرازد بی آن که به پنجره‌ای برای نظربازی‌های مخاطب و به آینه‌ای برای به‌خود‌نگریستن و خودنقد‌گری لحظه‌ای بیاندیشد.

- برای این زبان، دیگری بی‌از چهره‌ است. جای ِدیگری را داورانی گرفته اند که با استخوان‌های خشک و ذهن‌هایی از آن خشک‌تر، که ترق‌ترق‌شان آموزه‌های کلاس است، در برابر ِاین زبان قرار می‌گیرند، آن را می‌خوانند بی آن که نگاه‌اش کنند؛ نه در مقام ِدیگری، نه در مقام ِمخاطب، نه نیوشنده، بل‌که در مقام ِقاضیانی با قلم‌های خرده‌گیری که بیش‌تر از این که بنگارند، چکش ِمحکمه اند و بر سیمای این زبان ِخودتنهاانگار که هیچ چهره‌ای را نمی‌شناسد، اضافات ِجزم‌اندیشانه‌ی خود را می‌کوسند؛ مخاطبان ِاین زبان، خطبه‌گران بر این زبان اند. آن‌ها از جلو‌ه‌های نادر ِسوژه‌های بیان ِمحض اند؛ سوژه‌هایی که کم‌تر به بیان‌شدن تن در می‌دهند؛ سوژه‌هایی که چون مفعول نمی‌شوند، چون نمی‌شکنند، تندیس ِلاشه‌‌واره‌گی زبان ِعلمی اند.

- این زبان کله‌خر است؛ مثل خری عنان گسیخته اما سنگین‌پشت از بار، با سری افتاده پیش‌می‌رود، یکراست به سوی ِنتیجه‌گیری، به سوی ِثمره(؟)، به سوی ِپایان! این زبان، با به کاربستن ِتردستانه‌ی ابزار، ابراز می‌شود به این هدف که خود را تمام کند. زبان ِعلمی، خود را مصرف می‌کند.. به سوی، یا به‌تر است بگوییم: در تقلای، ارائه‌ی بیان ِصریح؛ تقلایی که، درنهایت، هیچ ظرافت، هیچ گوشه و کنار و هیچ بی‌راهه‌‌ای را برنمی‌تابد و می‌خواهد هرچه زودتر از شر ِزمختی و کسالت ِخود خلاص شود.

- ارجاع به‌مثابه "من هم آن را خوانده‌ام، پس من هستم". زبان ِعلمی بدون ِارجاع اعتباری ندارد، چراکه این زبان، به‌خودی ِخود، هیچ پای‌گاهی برای ماندن و پایستن ندارد؛ این زبان، به‌تنهایی، هیچ چیز نیست. این زبان، تمام ِپیوندهای ِخود با زبان (با زبان-جهان) را گسیخته تا آرمان ِصراحت را محقق کند. ساده باشید و آسان‌یاب، زبان را به خدمت بگیرید و ملکوت ِآکادمی در دستان ِخدمتگزار ِشماست؛ در این میان، وصله‌های اعتبارآوری می‌بایست دست‌اندرکار باشند تا سرسپرده‌گی ِنویسا به منبع ِمعنا را تثبیت کنند. ارجاع، در حکم ِوانمودن ِاین حقیقت ِدروغین، که حقیقت ِتأییدبرانگیزانه‌ی یک متن، تنها در جریان ِبسته‌گی ِتئوریک آن به انباره‌ی متونی که پیش‌تر نشان ِتأیید‌پذیری ِعلمی‌شان را بر رخت‌و‌روی‌شان آویخته اند، به پیش آمدنی می‌شود. {در اینجا، تعبیری کژتافته و لول از بینامتنیت، سلطه‌گرانه، ریشه‌ی هر اشتیاق ‌به ‌مرزشکنی را، با تحدید ِمرزهای پژوهش در بستار ِنوشتارگان ِمستند، از بن می‌زند}

- ورود ِابهام، تفاوت، درنگ، نا‌این‌همانی، پراشیده‌گی، استعاره، جای‌گشت، پیچش، تکرار، واگشت، ورود ِتمام ِهستمندهای عرصه‌ی بازی به زمین ِبازی ِخشک‌آیین و باخت‌گریز ِاین زبان، ممنوع است. قاعده‌های بازی ِاین زبان، همه‌گی تجویزگر ِهمانستی اند. بازی‌گران ِبازی باید خود را به کارگران کوشا در پهنه‌ی زبان ِطبیعی و آداب‌مند ِفرهنگستان مسخ کنند تا در میدان باقی بمانند... با این حال، امر ِنادری هست که گه‌گاه می‌تواند نوشتن ِمتن ِعلمی را به کنشی شوق‌انگیز بدل کند؛ نوعی هیستریای ناممکن، نوعی رقص ِمحال، جنبشی در میان ِتار و پود ِمات این زبان، خیزشی زیرپوستی به‌سودای تبدیل ِمتن ِسراسر خواندنی به متن ِنوشتنی (به معنای بارتی کلمه)... این خیزش باید حساسیت و وسواس ِروشنفکرمأبانه‌ی فرهنگستان را هدف قرار گیرد و از طریق ِتزریق ِمایه‌های ادبی ِزبان و سرشت ِقانون‌گریز ِخردورزی ِتفسیری – که بسته‌گی ِاستواری با ادبیت ِزبان دارند – برای لرزاندن ِاستخوان‌های سست ِنوشتار ِفرهنگستانی بهره گیرد.






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر