دوگانهگی
از گذرواژههای ژان بودریار
سرانجام، محصول ِاین واقعیت، واقعیتی که بهخاطر ِتقلا و جهد و جد ِما برای یکدستکردن و همگنساختناش در حال ِفروپاشی و اضمحلال است، پدیدآمدن ِجهانهای موازی است. آیا باید دوگانهگی را – که با آن، واگشتپذیری به امری کاربردی تبدیل میشود – یک اصل بدانیم؟ آیا ما در اینجا با نظم یا نابسامانی ِجهانی طرف ایم، که برطبق ِاندیشهی مانوی، دراصل بر مدار ِدو اصل، {یعنی} خیر و شر که همزیستی همستیزانهای دارند، میگردد؟ اگر جهان ِآفرینش ساختهی شر باشد، اگر شرارت کارمایهی جهان باشد، عجیب به نظر میرسد اگر بتوان در آن نشانی از خیر و نیک و حقیقت یافت. ما همواره از تباهی ِچیزها، از گمراهی و ضلالت ِآدمی در عجب ایم... حال آنکه دراصل باید نکتهی عجیب را در حد ِمقابل جست: این که، خیر چهگونه میتواند وجود داشته باشد؛ این که چهگونه در گوشهای، بر لایهای نازک و سست از جهان، میتوان شکلی بسامان، اصلی منظم، یا قاعده یا نظام یا تعادلی، را یافت که کار کند. وقوع ِچنین معجزهای باورنکردنی است.
من جور ِدیگری میبینم. چیزی که فهماش برایمان دشوار است، اصل ِدوگانی است؛ شاید بدین خاطر که ما پروردهی فلسفهی یگانهگی هستیم؛ فلسفهای که در آن هرچیزی {از اصل ِیگانهگی و یکپارچهگی} تخطی کند، ناروا، ناپذیرفته و بیاعتبار پنداشته میشود. تلاش ِما پایش یا کنترل ِآن چیزی که هست نیست، بلکه هدف، بنا بر این فرض {فرض ِوجود ِوحدت}، پایش و حدزدن بر چیزیست که نباید وجود داشته باشد. چیزی که مرا مجذوب میکند، انگاردن ِیک دوگانهگی ناجور، غیر ِقابل ِتطبیق و واگشتناپذیر در حکم ِیک اصل ِاساسی است. ما خیر و شر را در شرایطی دیالکتیکی در برابر ِهم مینشانیم تا {امکان ِوجود ِ} یک نظام ِاخلاقی ممکن شود – یا به زبان ِدیگر، {این کار را انجام میدهیم} تا بتوانیم {این نظام} را برای این و آن اختیار کنیم و روا داریم. اکنون دیگر چیزی وجود ندارد که به ما نشان دهد که چنان گزینشی در اختیار داریم، چون، در اکثر ِمواقع، از تمام ِتلاشیها و برنامههایی که به هدف ِانجام ِخیر اجرا میشوند، در میانهی راه یا که در فرجام ِکار، شرارت میبارد؛ البته در حالت ِمقابل هم وضع به همین صورت است، جایی که از شر، خیر برمیآید. پس، آنجایی که توهم ِانگاردن ِوجود ِاصول ِمجزا وجود دارد، آنجایی که ما میپنداریم، برمبنای نوعی ِدلیل و برهان ِاخلاقی، امکان ِانتخاب میان ِاین اصول ممکن است، درواقع با چیزی جز جلوههای تماماً مشروط، تصادفی و متغیر و بختانهی خیر و شر طرف نیستیم.
بیایید استعارهی شناختهشدهی کوه ِیخ را قرض بگیریم؛ دوگانهگی این تصور را پیش میکشد که امر ِخیر، دهک (یکدهم) ِ{کوه ِ}شریست که بر سطح جلوه میکند... و، آن به آن، وضع دگرگون میشود: شر جای ِخیر را میگیرد، کوه ِیخ ذوب میشود و تمام ِچیزها در شاری که در آن خیر و شر بههمآمیختهاند، درمیریزند. به هر ترتیب، من دوگانهگی را سرچشمهی تمام ِانرژیها میدانم – بی آنکه برتری ِیکی از آن دو (خیر یا شر) را بر دیگری تحمیل کنم.
نکتهی کلیدی، خصومت و آنتاگونیسم ِمیان ِاینهاست، این که، در یک زمان نمیتوان امکان ِبنانهادن ِجهانی منظم را فرض کرد و، در عین ِحال، زمینهی تماماً مبهم و بلاتکلیف ِآن را پذیرفت. ما نمی توانیم چنین تصوری داشته باشیم، این کار شیطان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر