Mourning Beloveth
Primeval Rush
تاز ِکهنه
خواب ِهوشبُرده
بهوش ِعمر
دانهدانه پارپار گردآگردم آوار میآورد
انفجار ِکیمیای ِغریب ِبحر و ستارهگان
چون سِحر ریخته بر تن
بیانه میشود که
دانستمان از کیف، هیچ است و
شور ِشوریده، دلگیر و سینهتنگ
فضاست که برمیآید.. بد میکند.. بر جان آزار میدمد
ترَکان ِصدسالهسال به آنیست
که وقت ِعزیمت میرسد به بیباری آزاد ِزمان
بر اوگ ِوقت، جا که نفس، نفس میزند
و سنگینی از زهدان ِتهیگی دل میکند
چون دست به گریبان ِآوار میشوم
خون دل میزند بر یال-شیدهی آشوب
و خونهای زهرین بر آوار ِبهجت میتپند
پوست، آنیست خیزان بر این تاز ِکهنه
ضمیر ِواپیچیده
موج بر موج، جنون به جنون، تپ در تپ
و خونهای زهرین بر آوار ِبهجت
پوست، آنیست خیزان بر آن تاز ِکهنه
موج به موج، جنون در جنون، تپ بر تپ
بر تار ِوسیع ِزخم
کهنه
لخته
بر تارترین ساعت
ساعت ِهیچ
بر ساعت ِهوش
ساعت ِهیچ
افزونه:
از پس ِجمله نمیتوان برآمد. جمله، یکای ِمعناشناسانهایست که زبان، ظرافت ِفروکاستناپذیر و لجوج ِخود، زخم و بنفشهگی ِخود، مهر و فرهنگ ِخود، و نوشتار ِنوشتنی ِخود را بر آن مینهد؛ یکایی نانویسایی که نمودگار ِیکدندهگی ِدرونماندگارانهی تن ِزبانور ِزبان است. نشاندن ِترجمهی شعر – در حکم ِتلاشی یکسر عبث (اگرچه نه عبثتر از خود ِشعر ) و /درست به همین خاطر/ شگرف و ریشهای و ذهنسوز، که مرزهای توانش ِزبانی ِورزشگر ِزبان را برمیآزماید – بر برگرداندن ِجمله و رساندن ِمضمون ِجملهگانی، عین ِکوفتن ِسر است به دیوار. باشگاه ِشعریت، پیشوبیشاز آن که با گزاره روشن شود، مایه از کلمه میگیرد. بهترین، و شاید تنها، شیوهی ترجمهی شعر، برگردان ِشاعرانهی کلمات کندهازجمله و نشاندن ِعینیت ِحادذهنی ِانزوای معناگرانهشان فراپیش ِچشم، و سپس مغازله با آن در پهنهای است که حد ِحسی ِآن را سامان ِتأویلی ِشعر ِاصلی از رهگذر ِسازمان ِاحساس ِخود، شخصمند ساخته و پهنهی معناییاش بهمیانجی ِنیروی ِایماژهای درهمتافتهی وراکلامیاش – که روشنترین جلوهی خود را در کلیت شدت ِجزیی ِتکاتک ِکلمات گزارش میدهد – نمود یافته است. این یعنی، نزدیکی ِتن ِترجمه به تن ِسرچشمه در پرتو همخانهگیشان در سپهر ِشدتیافتهگی ِهستیشناسانهی کلمات. کلماتی که فضای ِهمدلانه و پیشابیانیای را هست میکنند که جنین ِگزارهها تنها در آن میتوانند شاعرانه بدمند و داربست ِسطرها را بیافرازند.
در بارهی برگرداندن ِلیریک، عطف به نگاهداری ِهمهنگامانه از شعریت ِسطرهای برگردانده و موسیقیای آن موسیقیای که این سطرها نخست بر واریاسیون ِآن پا به هستی گذاردهاند، ترجمه را بیش از پیش هاژهدار میکند. سیاق ِنشاندن ِطنین ِرنگین ِنغمه بر لحن ِورا-رنگی ِواژگان، کشاندن ِبسامانهگیهای موسیقیایی به پای ذات ِسرکش ِسطرهای شاعرانه، شعر را نزد کسی که آن را بینغمه و غیرلیریکی بخواند، آروینی خشک و لنگ و بیلطف میگرداند. اگرچه درهمریختن ِلحن ِخود-پای سطر، به سودای ِساییدن ِمرزهای حسی ِآن به پهنهی موسیقی، در عرصهای دور از سپهر ِخود-نهشت ِواژهها رخ میدهد، اما به لطف کشمکشهای همارهای که در این میان، بین ذهن ِموسیقی و تن ِپدیداری کلمات بر پا میشود، و به یمن تلاش برای امکانمندی ِبرپایی وشتهای بر زمین ِهمآیشی ِموسیقی ِادبیات و ادبیت موسیقی ، ترجمه، ازاساس، به همسایهگی ِکنشی نوشتاری و آفرینشگرانه برکشیده میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر