«باید دید که انقیاد ِتاریخی و اجتماعی چهگونه از رهگذر ِ"امتیاز" ِاروتیک ِزن عمل میکند. مکانیسم ِاین عملیات را نباید در ردگیری ِ"بیگانهگی"، مثلاً بیگانهگی ِاجتماعی، جست، بلکه باید تلاش کرد تا فهمید آیا همان فراگرد ِسوءتعبیر که به یک اندازه در تبعیض ِسیاسی و در تفاوت ِسکسوال در فتیشیسم عمل میکند، به فتیشیسم ِیک طبقه یا گروه ِزیرسلطه و بسارزشگذاری ِسکسوال منجر میشود یا نه، و این که چنین فتیشیسمی چهگونه سامان ِقدرت را کمک میکند تا از ارزیابیهای حساسی که آن را به مخاطره میاندازند طفره رود. اگر این اشارات درست باشند، آن گاه تمام ِمصالح دلالتبخش ِنظم اروتیک را باید برساخته از لباس ِبردهگان (زنجیرها، قلادهها، تازیانهها، و ...)، وحشیان (سیاهپوستگرایی، پوست ِبرنزه، برهنهگری، خالکوبی) و تمام ِنشانههای مربوط به حیات ِطبقات و نژادهای زیرسلطه دانست. وضعیت ِزن چنین است، نظم ِفالیکی که بدن ِزن را ضمیمهی خود کرده، به بیانی سیاسی، او را به نا-هستی محکوم میسازد.» – بودریار/ مبادلهی نمادین و مرگ
چیزی وحشتناکتر و سردتر از تن ِبرهنهی یک شریک ِجنسی ِبیتجربه وجود ندارد. سرخوردهگی و یأسی که از دیدن ِبدن ِلخت ِهمبستر ِبیتجربه به س دست داده، بیش از آن که به خاطر ِبهسرآمدن ِبازی شهوتزای اغوا در احضار و غیبکردن ِبدن و زبان/خواهشهای بدن ِنیمهبرهنه باشد، به دلیل ِفوران ِبیمعنایی ِگذرناپذیر ِخود ِبدن ِبرهنهی بیتجربه در تیرهگی ِایمایی و سترونی ِمیل است. در برهنهگیست که بیتجربهگی ِسکسوال، برخلاف ِآن چه که اغلب تصور میکنند، وقاحت ِپنهانی ظلم ِمسکوت ِتنی را که از سر ِتُنُکی ِذهنی قادر به میان آوردن ِخود و به چالش گرفتن ِبدن و نگاه ِدیگری در گفتوگوی سکسی نیست (و این سان خود را لاشهی دخول میسازد، و چون پارهگوشتی شکافته یا ورقلمبیده "عرضه" میکند)، به دیگری روا میدارد، فاش می شود. بدن ِبرهنهی فرد ِباکره همان هیولایی است که یک سودا بیشتر نمیتواند داشته باشد، که دیگری را لخت کند و با به بیرحمی ِتام، با خالی کردن ِخودش از حاشیهها به حسابمان برسد. سرخوردهگی ِس نه از سر ِتماشای ِبرهنهگی ِبدن ِهمبسترش، نه از دیدن ِتهیینایی و حالات ِمسخرهی تن ِعریان، که از برهنهشدن ِعرصهی سکس از ذهنیت ِبرهنهگی و کشف ِعورت ِظلمیست که هر باکرهای آن را به دیار ِاغوا روا میدارد.
ضرورت ِتجربه کردن ِشکلهای گونهگون ِنوشتن در حالات ِگونهگون ِذهن. مثلاً پس از نوشیدن، پس از چندساعت کار ِتوانفرسای بدنی، بعد از استفاده از مواد مخدر، بعد از ارگاسم، هنگام ِافسردهگی، هنگام ِسرخوشی، هنگام ِبیماری، هنگام ِانتظار ِدیدار ِمعشوق و ... . ضرورت ِاین ضرورت صرفاً آشنایی با امکانات ِزبان، فهم ِپیوند ِزبانورزی با حالات ِخودآگاهی و ناخودآگاهی، تعالیدادن به سبک و چیزهای غایتنگرانهای از این دست نیست؛ ضرورت ِاصلی در هر چه نزدیکشدن به ناپیداشدن ِسوژه، رهاشدن از وهم ِمرکزیت ِذهن در نوشتار، و راه یافتن به آن منطقهایست که در آن نوشتن راهبردیست برای با ابژهها بودن. غایتنگری ِظریفی در پس ِچنین ضرورتی هست و آن این که در حد ِنهایی ِچنین تجربهای، خاصه وقتی حالت ِذهنی ِنوشتن در سطح ِواژهها از استاندههای معمول فاصله میگیرد، میتوان به این امید ِمحال دل بست که "شاید در مرگ هم بتوان نوشت".
«اکنون عالَم به غفلت قائم است، که اگر غفلت نباشد این عالم نماند. شوق ِخدا و یاد ِآخرت و سُکر و وجد، معمار ِآن عالم است. اگر همهی آن رو نماید، بهکلی به آن عالم رَویم و اینجا نمانیم و حق تعالی میخواهد که اینجا باشیم تا دو عالم باشد. پس دو کدخدا را نصب کرد: یکی غفلت و یکی بیداری تا هر دو خانه معمور ماند.» مولانا – فیه ما فیه
در رویایی نابهگاه ر را میبیند که از حمام آمده، با موهای نیمهتر و عطر ِتازهگی، از درگاه آرامآرام، به هیئت ِخرامیدن ِیک پری، بهسویاش میآید؛ حولهای را که به دست دارد، آرام به خود میپیچد، چشماناش همحلقهی گستاخ ِچشمانی میشوند که جایی در پس ِچشم ِرویابین ِاو، در اولشخصی که جایی کنار ِاولشخص ِتماشاچی ِرویا قرار دارد، ایستاده و آرام و بینگاه چشم ِمخاطب ِچشم گشته. ر که مُرده و تاریخ و خاطرهی حضور ِاو هماره آگنیده به خمودهگی ِپیری بوده، در رویا، آن اصل ِغایی ِحضور ِماتی که مردهگان ِعزیزداشته بر حاضران بار میکنند را به صحنه میآورد: اضطراب از انحراف ِنگاه ِخاطره، این که شاید سویمندی و عطف ِتازهگی و میل همیشه روی به جایی دیگری، جز آن جا که کانون ِنگاه/نیت ِما ساکن بوده، بوده است. از عطر ِمردهگان، از تمام لمحات و حالات و وضعیتهای بکری که از دیار ِآنها در تحفهگاههای ناآگاهی به ما میرسد، درسهای بسیاری میتوان گرفت. میل ِدیگری همیشه در جایی غیر از کانون ِمن میگردد؛ ارزش ِنگاه تماماً در (محالبودن ِ) امکان ِدریافت ِمیل ِدیگری (که همان کلیت ِدیگری است) نهفته است...
«... حقیقت تنها با جایدادن به ناحقیقت، یعنی چونان جایگرفتن ِکذب، چونان افشای درونیترین نادرستی ِآن، آشکار میشود» - جورجو آگامبن/اجتماع ِآینده
نظم/سطح ِسوم/معاصر ِتبلیغات (پس از تبلیغات ِمعطوف به فایده و تبلیغات ِمعطوف به منزلت) همان جاییست که غاییترین شکل ِبروز و بیان ِنسخهی ِخردهبورژوایی ِاصل ِتفرد را در آن میتوان بهروشنی دید. در حالی که فرد در عمق ِهاویهای که در آن هیچ ردی از دیگری وجود ندارد، بر گرد ِمرگ ِ"انسان در مقام ِحیوان ِاجتماعی" مشغول ِپایکوبیست، در حالی که بر بالاترین سطح ِامکانی (بیتفاوتی(!)) ِمنحنیهای ترجیحات گرم ِسرسرهبازی است، در حالی که دلالتهای اجتماعی ِرادیکالترین مفاهیم، معنای خود را در سنگشدن ِابژهها و روابط یکسره از دست دادهاند و انسان ِوالایشیافته-در-فرد در تابش ِاتُمی ِاین سنگها و این پوچیها پوست ِلمسناپذیر ِخویش را برنزه میکند، تنها رسانهی دلپذیر، تنها چیزی که میتواند عمق ِحمق ِاسفبار ِفرد در هاویه را برایاش بازگوید و او را با بازتقریر ِآیندهگی ِخیالی ِسعادت ِفردی بیارامد، همان آگهی ِتبلیغاتیست که من ِآرمانی را در گرمای سرد ِمواد ِغذایی و برق ِبیفروغ ِماشینها تصویر میکند.
David McKean - Slit
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر