۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

باغِ سرخ






 {ترجمه‌ای از The Scarlet Garden}



شرم نمی‌شناسم
.
.

امپراطوریِ میل‌ام
به آتش‌ام می‌کِشدَت
کاش بیافتی، کاش بخوانی
نامِ پلیدم را، که به خزیدن‌ات می‌کشد
بر زانو، به غایتِ تمنا
آنجا دراز شو، و به بالا بنگر-م
.
نگاه‌-م کن.

زنده‌ ای عزیزم؟ نفس می‌کشی؟
ناخوشی؟ خون می‌ریزی؟
بر-ات می‌کِشم، که رویا ببینی
وقتِ خداحافظی ست، خداحافظی از تمناهات
.

شیطانکی هستی تو: خرابَکی به-پای‌ام-افتاده
زنده‌گیِ حقیری که داری بگذار و
خوش‌آمد زن به خواب‌ام،
چه خُرد ای به کنارم، چه آسان ای به باختن
.

دیگر دغای‌ات نخواهد بود
از چشم‌های‌ام خواهم‌ات ستاند
که نه حکمتی‌ ست، و نه تازه‌گی‌‌ای
تنها اشک‌های ایمانِ لرزلرزم..
و بدان که: بی که سرودت بخوانم نخواهی مُرد
.

بدرود عزیزِ من، شریرک‌ام
اشک‌هایی‌م نیست، زیبایکِ من
و نه سیم‌دَلوی به مجموعِ اشک
در فرجامِ قصه، بی ظفر ماندی

by beksinski

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر