۱۳۹۳ تیر ۱۷, سه‌شنبه

مست‌نوشت

3 از 398



دست بر سرخ می‌روید، آن‌گاه که حاشیه‌های پنجره‌ی حال ندای بی‌رنگِ شنوا اند زمان را که بر عمرِ انسانی تسخر می‌زند. پس دست از چه می‌نویسد؟
. دست
. زمان
. نوشتن

و اگر نام‌ها زاییده باشند از زه‌دانِ خسرانِ حضور، آن‌گاه چه باشند این اشباحِ نامنتظَر بر آستانه‌ی هر نیت؟ که هر نیت که برمی‌آید، که هر قصد که فرومی‌رود، پیکِ گستاخِ تصویری ست، نشسته بر افقِ سال‌ها زراعتِ نام. پس چشم منظرِ مرگ را به دیدارِ چه معوق می‌دارد؟
. خسران
. قصد
. تعویق

خَزنِ لثه‌های یک مردارِ شاد را برای‌ام آورد. رویایی ماندگار، با دروازه‌هایی بی‌پاسبان که افقِ آینده را بر رگ‌های درشتِ بی‌جانِ چشم می‌نگارند. های زدم، که بیایید اطوارِ اهریمنیِ آن‌جا! نابوده‌ای آمد، تابان به نورِ واپسین دم از گفتِ رویا: چشم‌ها فرزامِ درد از حضور، لب‌ها ساکن، با جامه‌ای شفاف از غیبت، جمعی از جمجمه، تلی از ترسیمِ نانویسا، آوایی بی کلام، ترعه‌ای مردد از آب‌شار. پاسخ نداد. ماند و ماند تا من، به ندای مکرر، مجموعِ لثه‌هایی شوم که بر صدرِ دروازه تسلا از آمدوشدِ نابوده‌ها می‌گیرند. آوایی غریب از پشتِ نابوده آمد، انتظاری بود مشدد، چشم داشت که نگاهی بر مأمورِ تکرار بیاندازد، لب‌خندی داشت پر از امید، فربه‌تر از گرسنه‌گیِ تنِ کابوس‌زده‌.
. رویا
. ندا
. نا-بودن



بر بی-دارترین دیوارِ صبح، تصویری از عشق خواهم نوشت، لاجرم؛ فریبی از تسخیرِ حیات در بستارِ تحمیلِ حضور. پاره‌ها که می‌بارند، بارانِ حروف، حقی ست بر حقیقتِ پاره‌ها که همه چیز پاره ست، و سرخی و شنوایی و تصویر (1)، و زایش و برآمدن و مرگ (2)، و شادی و پاسخ و بوده‌ها (3)، همه پاره اند. و نوشتن، مقاومت در برابرِ تصریفِ هجومِ پاره‌هایی ست که سودای محکوم به تکرارِ قراضه‌های عدد‌، به تعزیزِ زنده‌گی، را ساز می‌کنند.

Untitled By Beksinski

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر