۱۳۹۵ مهر ۲۱, چهارشنبه

گم‌گشته‌ به آن جا که راهی نمی‌رود


برگردانی از Long Lost To Where No Pathway Goes از Summoning







ستاره‌ام را دیدم، آن‌جا بر فراز ، بر دور
بر فصلِ گدارها
نوری ست که بر کران‌گاهِ شبی دور
مثالِ نقره می‌درخشد
آن جا که به شیب می‌افتد جهان
بر راه‌های قدیم می‌رود آن نور
بر آن خدکی که کمان‌گیری ندیده
سو به کناره‌های مجهول

نخواهم یافت آن چکادها، آن شن‌های سوزان را
آن جا که خورشاد دل ندارد، آن جا به هراسه‌های برف‌
نخواهم جست کوهستانِ تاریک را، زمین‌چهرِ آدمی را
من گم‌گشته‌ ام به آن جا که راهی نمی‌رود

کجا گل‌ها خوش می‌رویند
بر چه هوایی، بر چه خاکی
و چه کلامی را شنودم من آن جا ورای جهان
اگر که می‌خواهی بدانی

بر زورقی برادر، به سفری دور
آرنگ می‌بری در دریا
و در خیال چیزها می‌یابی:
چیزی از من نخواهی آموخت

که نخواهم یافت آن چکادها، آن شن‌های سوزان را
آن جا که خورشاد دل ندارد، آن جا به هراسه‌های برف
نخواهم جست کوهستانِ تاریک را، زمین‌چهرِ آدمی را
من گم‌گشته‌ ام به آن جا که راهی نمی‌رود

آن جا، آن دو به هم تابیده
غروبِ پرهیب، غروبِ پرهیب
و هزارتوها به ظلما می‌کشند، ناقدسی، خبیث

که نخواهم یافت آن چکادها، آن شن‌های سوزان را
آن جا که خورشاد دل ندارد، آن به هراسه‌های برف‌
نخواهم جست کوهستانِ تاریک را، زمین‌چهرِ آدمی را
من گم‌گشته‌ ام به آن جا که راهی نمی‌رود

-
برای شافع و Ed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر