۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

مست‌نوشت

با kwintessens و انتشارِ خائوس از چشم‌های نابینا


« مِی نوش به نورِ ماه ای ماه که ماه / بسیار بتابد و نیابد ما را»  خیام

«و این درمان است / حکمتِ آدمی، چه باک که از پیداییِ خدا باشد / یا که از خدمتِ فریشته‌ها یا که ارواح / یا که از حدتِ عمقِ فهم... که آن خاکستران در چهره‌ات پراشیده / که چهره‌ی خاکستره‌ات بر من فریاد می‌زند / به التیامِ زخم»

که زخم، روایتِ نگاه به انس و جن و گیاه و آوا، که زخم زاییده به انتظارِ حیوان از این که فردای من بی از پسافردا، تقریری باشد رقیبِ امروز. مرضِ آدمی، انتظار، نظر، انتظار، نظاره، انتظار، نگاه.

«آدم، سَرپدر، استخوانِ هندسی، به تصویرِ خدا، مرگ را به یاد آر، که که‌ترین معمارِ گیتی ست، آن زیبِ میرا، مجسم در دل‌ات، که رهایی نداری از آن»

که فصل‌ها می‌گذرند، ساعت‌ها و ثانیه‌ها عجیل‌تر از یادآوری، عجیل‌تر از هضم. عریان، عریان. تنِ استخوان، ندای تن. مناظرِ خاکستر، که سرودهای تو بر ایوانِ این تماشا همه خاکستر. که هوای دست‌هات، همه مقدمه به خاکستر. که زمان، که دهر تن به مقابله با سیمای مرگ ست، که چهره‌ها نقابِ مرگ، غبار به خاکستر، وقتِ آگاهی به وجود.

«من پس می‌نشینم / آن پیش می‌رود / چون ماری از حیاتِ ماده / به جست‌و‌جو به خورشِ فرزندان‌اش / بال‌هاش می‌کَند / به پرواز به برِ برهوتِ جاوید... من به هزارتو می‌زنم  (هسته، جای نابوده) / مقابلِ آن‌ها و دیگران / سو به درون، نیروگیر از تاوِ خودفرما (ادای خلق، ادای مرگ)»

آی چاووشی، آی پیشا، مژده‌ ای بر کدورتِ شبنم؛ منادیِ نابودن ای؛ که سنگ‌ها بر افقِ این نگاه، مثالِ مسِ احساس اند: رنج‌سوده شاد، غربی، خوانش‌گر، خسته خلاق. و بر کناره‌های این پیش‌آمد، بر تأخیرِ این نگاه، کیمیای مرض از امعای دیو.

«طلای مایع در رگ‌هام جاری / خیره به انعکاسِ آف‌تاب / کلید به رهاییِ تن و روح / خطِ زرتاب، مرکوریِ مقدس / اکسیرآفرین / که ملکوتِ واقعیت می‌سازی / حال این ژاو را دریاب / از شمال و جنوب و شرق و غرب و ماده و نر»


و مرگِ این بدن مرگِ آن‌ها ست که در صفیرشان یادِ گیاهان از نردیانِ یعقوب بالا می‌رفت. یادِ نیایش‌گران، یادِ ایثار: زرد، به‌زنجیر، شاهانه، شعله‌ور، مطهر، مغاک‌گیر، محو. آتش، فرمانِ زمینی، عصیان، نازمینی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر