سپیدهدم
را دیدی پس از هزار رویا؟
داستانها
از حیرتی کودکانه
گیجِ
تماشایی از
جاودانهگی
میتوانی
دید، خورشید را که همتافته با دریا؟
نگارهها،
برگها، خاطرهها
و
سنگهای
خانهای
آشوغ
بیدار
شو، بیدار شو، بیدار شو پس از آن شبِ سیاهِ تاریک
نشانه
را دیدی پسِ شکلها و رنگها؟
نغمهای
برای دل
داستانی
برای خاطر
سنگی
برای جان
از
لترههای ژندهی کار و آن چیزها که ناتمام ماندهاند
جُستن
و دیدن
نفَس
بر نفس، یکی پسِ دیگری
زیرِ
آفتاب
شکیب
بودی، به تمنا، تنها، پشتِ در؟
با
گلها، کلمهها، وعدهها
و
سنگهای
خانهای
آشوغ
بیدارشو،
بیدارشو، بیدار پس از بارشِ شبِ تار
از
تمامِ آن شکلها و رنگها چه مانده؟
نغمهای
برای دل
داستانی
برای خاطر
سنگی
برای جان
سپیدهدم را دیدی پس از هزار رویا؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر