مباد که جنگلهای زمین من را بترسانند
اما آه، مادر گایا، این نور چیست؟
مادر گایا، این اوهام چیست – خونام به جوش میآید!
از میانِ این هُرمِ عفن
بر این خاکِ قدیم خیزخیز میروم
یادآوردها چه شفاف اند اینجا
بگذار در این گرَستی بسرایم...
اینجا تا به ابد خواهم آسود.
گایا چنین میگوید:
"... و چه میشد اگر میگفتمات
که ما اینجا بر روشنگاهی بودهایم
و درختانِ سهمناک بر فرازمان
درختهایی نه از آفرینههایام
و آن پرتوهای زرین که از آفتاب نیستند
و حال پوستههای مرگآمیزِ تو در گدازه تقلا میکنند
چه میشود اگر بگویم... چشمهایات مات خواهند شد؟"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر